بخوانید و داوری کنید

بهمن نیک‌اندیش

فصل دهم: کسروی و عبدالبهاء

نمونهء دیگر از قضاوت‌های عجیب و بی منطق کسروی در مورد لوحی است از عبدالبهاء که در صفحات پایانی کتابش نقل نموده و در پایان اینگونه به داوری نشسته است:

...این از لوح‌های بنام عبدالبهاست و از اینجا پی به مایهء دانش او توانید برد. دیگر لوح‏ها و کتاب‏هایش نیز از همین بافندگی هاست...

بهائیگری، بخش ۱ ، ص ۴۳

عبدالبهاء و شخصیت یگانهء او برای بیشتر ایرانیان ناشناخته مانده و زیر پردهء هزاران تهمت و افترا که در یک قرن و نیم اخیر به دیانت بهائی وارد آورده‌اند پنهان است. عباس افندی [عبدالبهاء] (۱۹۲۱-۱۸۴۴م.) فرزند ارشد بهاءالله (بنیان‌گذار دیانت بهائی) در هشت سالگی همراه پدر و خانواده روانهء تبعید شد و پس از وفات پدر در سال ۱۸۹۲م. بنا به وصیت او رهبری جامعهء بهائی را بر دوش گرفت. نوشته‌ها و یا در اصطلاح بهائیان الواحی که از قلم عبدالبهاء صادر شده، چه قبل از رهبری جامعهء بهائی و چه پس از آن، به ده‌ها مجلد می‌رسد و دهه‌​هاست که در دسترس همگان قرار دارد. نزدیک به پنجاه سال پیش که گاه مطالبی دربارهء بهائیان در جراید درج می‌شد یکی دو شخصیت ایرانی از ملاقات با عبدالبهاء و دانش و احاطهء وسیع او به مسایل دینی و فلسفی و تاریخی مطالبی نوشتند. یکی دو تن روزنامه نگار نیز در روزنامهء خود ادعا نمودند که در توانائی نگارش و فصاحت کلام از او چیزی کم ندارند. اما کسی او را بی دانش و بی مایه و یا آثارش را بافندگی نخواند. کسروی نخستین کسی است که مایهء دانش عبدالبهاء را زیر سؤال برده و نوشته‌های او را «بافندگی» نامیده است. از کسروی که حتی آثار مولانا جلال‌الدین رومی و عطار را «بافندگی» نامیده انتظار بیشتری نمی‌رود ولی چون سخن دربارهء عبدالبهاء است لازم می‌دانیم برای مقایسه چند اظهار نظر دیگر را دربارهء عبدالبهاء در این صفحات بیاوریم.

از آنجا که عبدالبهاء و شخصیت او در ایران نادیده گرفته شده و دچار فراموشی عمدی گردیده ناچار به قضاوت‌هایی از چند تن از مورّخین بلندپایه لبنانی و مصری که با عبدالبهاء آشنائی داشته‌اند می‌پردازیم، و در آن میان اظهار نظر یک محقّق ایرانی را نیز نقل می‌کنیم. از میان صدها اظهار نظر مثبت و تمجید آمیز دربارهء شخصیت و دانش عبدالبهاء از دانشمندان، مستشرقین، روزنامه نگاران و شخصیت‌های غربی، فقط به نقل قولی از ادوارد براون محقق برجستهء انگلیسی که از عبدالبهاء در زندان عکا ملاقات کرده اکتفا می‌نمائیم.

شکیب ارسلان نویسنده و اندیشمند نامی لبنانی (۱۸۶۹-۱۹۴۶) در مورد او می‌نویسد:

...عبدالبهاء آیتی از آیات بزرگ خدا بود. خداوند جمیع حقایق بزرگی و اصالت و نجابت و فضائل و مناقب را در وجود او جمع فرموده بود. بسیار نادر و کمیابند کسانی که به این همه کمالات علمی و روحانی آراسته باشند... آخرین درجه عقل و حکمت را دارا بود ... در اصالت رأی و نظر عمیق و قوّت برهان و محکمی استدلال نظیری برای او نبود...

استاد سلیم افندی قبعین نویسنده و ادیب معروف فلسطینی (۱۸۷۰-؟؟۱۹) می‌نویسد:

...مجالس حیفا و عکا وقتی که به انوار حضرت عباس افندی [عبدالبهاء] نورانی می‌گشت، روح و جوهر علم و ادب و فلسفه و حکمت بر فضای آن مجالس حکمفرما می‌شد و قلوب تشنه و نفوس پژمرده را سیراب می‌کرد...

شیخ محمد عبده اندیشمند اصلاح طلب دینی و مفتی الازهر (۱۸۴۹-۱۹۰۵) می‌نویسد:

...عباس افندی [عبدالبهاء] مشهورتر از آن است که نجابت و شرافت او معرفی گردد... دارای بیانی فصیح و صورتی شکوهمند، محترم و با وقار و در اعلی درجه ادب و کمال است...

ادوارد گرانویل براون مستشرق و ایران شناس (۱۸۶۳-۱۹۲۶)، نخستین اروپایی که نهضت بابی و بهائی را به دقت و از نزدیک مطالعه کرده بود، در سال ۱۸۹۰ در عکا از بهاءالله و عبدالبهاء دیدن کرد. از ملاقات خود با عبدالبهاء در عکا اینطور نگاشته است:

کمتر کسی را دیده‌ام که دیدارش این همه در من تاثیر گذارده باشد. شخصی بلند قامت، دارای اندامی موزون و محکم و قامتی استوار، عمامهء کوچکی بر سر داشت و از پیشانی بلند و قوی او کمال عقل و هوش و اراده‌ای محکم و خلل ناپذیر نمایان بود. چنین بود احساسی که از نخستین برخورد با او داشتم. جلسات پی در پی ملاقات با عباس افندی [عبدالبهاء] و گفتگو با او، بر احترامی که در دیدار اول برایم حاصل شده بود افزود. سخنان فصیحی که در هر موضوع تازه بدون تأمل ایراد می‌داشت، آمادگی او برای بحث، نکته‌دانی و ظرافت و قدرت او در وصف مطالب و شاهد آوردن امثله، احاطهء بی نظیر او در کتاب‌های مقدس یهودیان مسیحیان و مسلمانان، از نوادر و حتّی در میان هم‌نژادان او [ایرانیان] که آگاه بر نکات و لطائف مسائلند بی نظیر بود. این صفات که با رفتاری شکوهمند و پر لطف و مهربانی همراه بود همهء تردید مرا که چرا عباس افندی حتی ماوراء حوزهء پیروان پدر خود از چنین احترام و ستایشی برخوردار است برطرف کرد. در مورد بزرگواری و عظمت این مرد هر کس او را دیده باشد نمی‌تواند تردیدی به خود راه دهد.

علّامه محمد قزوینی که شرح دیدار خود را با عبدالبهاء در پاریس نگاشته می‌نویسد:

...من چند سؤال راجع به اسماعیلیه از او کردم، چون در آن حین مشغول طبع جلد سوم جهانگشای جوینی بودم. عبدالبهاء همه را جواب متین و صحیح داد...

اینک برای نمودن شیوهء ردّیه نویسی کسروی همان لوحی را که او در کتاب بهائیگری آورده و آن را بافندگی می‌نامد در زیر می‌آوریم و قضاوت را به خوانندگان وا می‌گذاریم.

این لوح خطاب به بهائیان بادکوبه است که پس از پایان جنگ جهانی اول برای آنان ارسال شده:

ای عاکفان [ساکنان] کوی دوست، ای عاشقان روی دوست، قفقازیا جمیعاً تابع رود ارس است که در قرآن اصحاب رُس تعبیر شده جمعی از انبیاء در زمان قدیم که خبرشان منقطع شده در آن اقلیم مبعوث شدند و عالم انسانی را به نفحات رحمانی معطر نمودند، و همچنین در زمان اخیر حضرت اعلیٰ روحی فداه [باب] به چهریق سُرگون [تبعید] و در آنجا مسجون [زندانی] گشتند. حافظ شیرازی رایحه‌ای به مشامش رسید و این غزل را گفت:

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

و حضرت زردشت نیز مدّتی در آن صفحات سیر و حرکت می‌فرمودند و کوه قاف که در احادیث و روایات مذکور همین قفقاز است، و ایرانیان را اعتقاد چنانست که آشیانهء سیمرغ است و لانهء عنقای شرق. لذا امید است که این عنقا که شهپر تقدیس در شرق و غرب منتشر نموده و آن امر بدیع ربانی است در قفقاز لانه و آشیانه نماید.

الحمدلله که احبّای بادکوبه در این سال‌های جنگ با جمیع طوایف آشتی داشتند و به موجب تعالیم الهی به کلّ مهربان و در امرالله جوش و خروش داشتند و از بادهء محبت الهی سرمست و مدهوش بودند. حال باید مانند نهنگ بخروشند و تلافی سال‌های جنگ نمایند و به آهنگ مستانه و ترانهء عاشقانه آن اقلیم را به اهتزاز و حرکت آرند تا نورانیت چنان قلوب را روشن نماید که اشعهء یگانگی بتابد و ظلمت (= تاریکی) بیگانگی زائل (= محو، برطرف) گردد و جمیع طوایف با یکدیگر بیامیزند و در الفت و محبت قند و شکر ریزند و شور و ولهی انگیزند که ممالک مجاوره نیز به اهتزار و حرکت آیند. و علیکم و علیکن البهاء الابهی تموز ۱۹۱۹ عبدالبهاء عباس.

مکاتیب عبدالبهاء، جلد سوم، ص ۲۰۲

اینک باید پرسید این لوح چه دارد که کسروی آن را بافندگی نامیده؟ عبدالبهاء ابتدا اهمیت تاریخی آن منطقه را بر می‌شمارد که از عهد باستان محل بروز حوادث تاریخی بوده است. از جمله، پیامبرانی که آثاری از ایشان باقی نمانده؛ از جمله، زردشت که مدتی در آن صفحات در سیر و سفر بوده؛ از جمله آنکه باب مدتی در قلعهء چهریق که در نزدیکی رود ارس است زندانی بوده و حافظ شیرازی رایحه‌ای به مشامش رسید و آن غزل معروف خود را سروده؛ و از جمله آنکه کوه قاف [آرارات] در قفقاز است و بر حسب اساطیر و افسانه‌های ایرانی سیمرغ در آنجا آشیانه دارد.

عبدالبهاء سپس با این مقدّمه به طور نمادین دین بهائی را همان سیمرغ یا عنقا می‌داند که هر جا شهپر سعادتش را بگسترد (باز بر اساس متون ادبی و عرفانی ایران) خوشبختی و بهروزی با خود می‌آورد. در پایان این لوح آرزوهایش را برای اهالی قفقاز، و نیز آرزوی الفت و یگانگی و دوستی بین ملت‌های جهان را بیان داشته و ابراز امیدواری نموده که سیمرغ آیین الهی [سعادت روحانی و معنوی] در آنجا لانه و آشیانه یابد.

همانطور که می‌بینیم تمام جملات این لوح بر اساس متون تاریخی و اعتقادات جاری است که بخاطر آمادگی ذهن خواننده، عبدالبهاء آنها را به عنوان تمثیلی به کار گرفته‌است. اعتقاد بر اینکه زردشت از آذربایجان می‌آمده قرن‌ها محکم و استوار در اذهان بوده و حتی در کتاب اوستا به روایات مغان زردشتی نیز راه یافته است. نام آذربایجان- آتورپاتکان- (نگاهبان و جایگاه آتش مقدس)، خود نشانی از ارتباط این استان تاریخی با نام زردشت و دین زردشتی است. لذا عجبی نیست اگر عبدالبهاء بر اساس همین روایات در آن لوح مرقوم دارد که زردشت مدتی در آن صفحات در سیر و سفر بوده است. این که منظور از کوه قاف همان کوه آرارات است در ده‌ها اثر ایرانی و ترک آمده است. سیمرغ چه در آثار عرفانی فارسی (از جمله اثر مشهور عطّار منطق ‌الطیر) و چه در داستان‏ها و قصه‌های عامیانه مرغ خوشبختی و سعادت است و مردمان را به سرزمین شادی و موفقیت راهبر می‌باشد. اینها هیچ یک دالِّ بر بافندگی و خیالبافی نیست. آیا اگر کسروی از فرهنگ کشورش به درستی با‌خبر بود هرگز روا می‌دانست که با دیدن این لوح بر «مایهء دانش» عبدالبهاء خرده بگیرد؟

در متن این لوح کسروی کلمه‌ای را اشتباه نقل کرده (به جای شهپر ، شهر آورده)، و یک جا کلمهء «است» را انداخته است. این جابجایی کلمات البته معانی جملات مربوطه را مختل می‌سازد و بهانه به دست کسروی برای حمله به محتوای لوح می‌دهد. ما نمی‌گوییم که کسروی در متن این لوح به قصد دست برده، ولی وقتی آن را با چنین اطمینانی چاپ نموده و مورد حمله قرار می‌دهد حق بود یکبار هم زحمت مقابله با اصل را به خود می‌داد. آیا می‌توان اطمینان داشت دیگر آثار بهائی و بابی که مورد قضاوت تند و سخت او قرار گرفته از چنین خطاهایی در نسخی که به دست او رسیده بری بوده است؟

کسروی سپس می‌نویسد:

عبدالبهاء سی و چند سال پی کار خود می‌داشت و چون دولت عثمانی مشروطه را پذیرفت و به او نیز آزادی داده شد در سال ۱۳۲۸ سفری به مصر و اروپا کرد. همچنان سفری به امریکا کرد و در سال ۱۳۴۰ بدرود زندگی گفت.

بهائیگری، بخش اول، ص۴۳

یک بار دیگر به جملهء بالا نگاه کنید، می‌نویسد: عبدالبهاء سی و چند سال پی کار خود داشت و پس از مشروطه به او آزادی داده شد. معلوم نیست در کدام کتاب لغت «پی کار خود داشتن» مساوی با زندانی بودن است. کسروی مورّخ که در کتاب بهائیگری تمام استعداد خود را برای تحقیر آئین بهائی و توهین به آن بکار گرفته حتی یک بار به تاریخ این دین اشاره نکرده و نگفته که بهاءالله تقریبا تمام عمر خود را در تبعید و زندان گذراند و در زندان در نزدیکی شهر عکا درگذشت، عبدالبهاء طفلی هشت ساله بود که با پدرش گرفتار تبعید و زندان شد و پیرمردی سپید موی از زندان آزاد گردید و چه ظلم‌ها و ستم‌ها و نامردمی‌ها که بر سر پیروان آنان در ایران نیامد. کسروی مورّخ حتی از گفتن این حقیقت که عبدالبهاء چهل سال در حبس بود دریغ می‌کند و می‌نویسد سی و چند سال پی کار خود داشت! و در اشاره به سفر عبدالبهاء به مصر و اروپا و امریکا نمی‌نویسد هدف او از آن سفر چه بود. آیا برای گشت و گذار به اروپا و امریکا رفت، یا کاری دیگر.

عبدالبهاء یک سال پس از رهائی از زندان، یعنی در سپتامبر ۱۹۱۰ ابتدا به مصر و اسکندریه سفر کرد و در سفر بعد راهی لندن شد، سپس عازم امریکا گردید و مدت هشت ماه در آن سرزمین وسیع از شهری به شهر دیگر سفر نمود. در بازگشت از امریکا، از فرانسه و آلمان و مجارستان دیدن نمود و سرانجام در دسامبر ۱۹۱۳ به شهر حیفا در فلسطین بازگشت.

در طول این سفرها، عبدالبهاء در صدها دانشگاه و کلیسا و معبد و یا مجامع گوناگون دینی و علمی به سخنرانی پرداخت. در جلسات بزرگ با دانشمندان و رؤسای ادیان و رجال کشور از اصول و تعالیم آیینی جدید سخن گفت، آنان را به صلح و وحدت و یگانگی خواند و تحسین و ستایش همگان را برانگیخت. متن سخنرانی‌های عبدالبهاء در این مجامع، که موجود است، نشان روشنی است از دانش و احاطهء این بزرگمرد تاریخ به ادیان و تحوّلات فکری جهان.

آنچه در صدها خطابه و نطق مورد تاکید عبدالبهاء قرار می‌گرفت اهمیت ایجاد صلحی عالمگیر و همگانی از طریق گردهمآیی نمایندگان همهء دولت‌ها و تصمیمی عمومی و تعهدی استوار بود به طوری که جنگ برای همیشه از تاریخ بشریت محو شود. این نظریات عبدالبهاء در آستانهء جنگ بین‌الملل اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) و سال‌ها پیش از تشکیل مجمع ملل متفق بود.

عبدالبهاء نظریهء کسانی که حفظ صلح را در جهان فقط با ازدیاد سلاح و افزایش قوای نظامی کشورها ضروری می‌دانستند مورد انتقاد قرار می‌داد و در سخنرانی‌های خود به درستی پیش‌بینی ‌کرد که این سلاح‌ها، که از دسترنج کارگران و کشاورزان محروم فراهم می‌شود، سرانجام روزی در میدان‌های جنگ، جوانان بیگناه را پاره پاره خواهد کرد. بسیاری از سخنرانی‌های او با هدف ایجاد جنبشی جهت کوشش در جلوگیری از جنگ اول جهانی بود، که سرانجام در گرفت و میلیون‌ها نفر کشته باقی گذاشت.

از دیگر مسائلی که در آن سخنرانی‌ها مورد بحث و بررسی قرار گرفت اهمیت علم و دانش، تساوی حقوق زن و مرد و تاکید بر این نکته بود که همهء ادیان از یک ریشه و اصل می‌باشند و دشمنی دینی آتشی است که جامعه‌های مختلف را خواهد سوزاند.

تا آن زمان دیده نشده بود که یک رهبر دینی از شرق به غرب برود، در مورد تعالیم دیانتی جدید با مردم دیگری از ملیّت‌ها و مذاهب گوناگون سخن گوید و در سخنرانی‌های خود که هر بار تعداد بسیاری حضور می‌یافتند مدنیّت مادی غرب و سیاست تسلیحاتی دولت‌های غربی را با انتقاد شدید مورد بحث قرار دهد.

سفر عبدالبهاء به غرب از نظر دیگری نیز واقعه‌ای تاریخ ساز بشمار می‌آید. برای نخستین بار در تاریخ ایران شخصیتی از این آب و خاک با ندای صلح و آشتی و محبت بین همهء بشر، برخاست و مایهء سرافرازی و افتخار نام ایران شد. اهمیت این سفر افتخار آمیز هنگامی بیشتر معلوم می‌شود که آن را با آبرو ریزی‌های شرم‌آور برخی از شاهان و رجال ایران در اروپا مقایسه کنیم و به یاد بیاوریم همان پادشاهان مستبد قاجار و رجال فاسد بودند که دست در دست ملّایان به آزار و کشتار بهائیان و تاراج خانه و زراعت آنان می‌پرداختند و از هیچ ظلم و شقاوتی روگردانی نداشتند.

کسروی می‌توانست در کتاب خود بهائیگری چند خطی صرف شرح سفرهای عبدالبهاء به غرب نماید. ولی با زیرکی تمام با همان اشاره مختصر از مطلب گذشته و خواننده را در تاریکی نگاه داشته است. کسروی که درد ایران و ترقی آن کشور را داشت می‌توانست اشاره به رسالهء مدنیه از تالیفات عبدالبهاء نماید که سندی خواندنی و راهگشای نسل‌ کنونی و نسل‌های آیندهء ایران برای ساختن ایرانی آباد و سر بلند است. این رساله را عبدالبهاء در زمان سلطنت ناصرالدین شاه، در سال ۱۸۷۵م. (قریب سی و پنج سال پیش از آزادی از زندان)، در شهر عکا نگاشت و در زمانی که کمتر کسی از حکومت مشروطه و قانون حرفی می‌زد مسائلی در این زمینه مطرح ساخت. وی به اهمیت تعلیم و تربیت، ایجاد مدارس حتی در قراء و قصبات، توسعهء سواد و توسعهء انتشار کتاب در سطحی وسیع برای ترقی فهم مردم تاکید نمود. خواستار عدم مداخلهء روحانیون در امور کشور شد در عین حال تمدن مادی غرب را که از اخلاق و روحانیت عاری است مورد نکوهش قرار داد.

با آنکه این رساله نام نویسنده بر خود ندارد و در آن حرفی از آئین بهائی نیست، با این همه در میان رسالات دورهء قاجار نام و نشانی از آن نیست و همانطور که در بالا گفتیم نویسنده و کتاب هر دو به فراموشی سپرده شده‌اند.

این فصل را با خطابه‌ای از عبدالبهاء پس از بازگشت از سفر غرب به پایان می‌آوریم:

این مسجونِ [زندانیِ] چهل ساله پس از آزادی مدت سه سال یعنی از سنه ۱۹۱۰ تا سنهء ۱۹۱۳ در اقلیم اروپا و قاره وسیع امریکا سیر و سفر نمود و با وجود ضعف و ناتوانی شدید در جمیع شهرها در محافل عظمی ... نعره زنان نطق‌های مفصل کرد و آنچه که در الواح و تعالیم بهاءالله در مساله جنگ و صلح بود انتشار داد. حضرت بهاءالله تقریبا پنجاه سال پیش تعالیمی انتشار فرمود و آهنگ صلح عمومی بلند کرد و در جمیع الواح و رسائل به صریح عبارت از این وقایع حالیه خبر داد که عالم انسانی در خطری عظیم است و در استقبال [آینده] حرب عمومی محتوم الوقوع [جنگ جهانی حتما واقع خواهد شد]. زیرا مواد ملتهبه [سلاح‌های آتشین] در خزائن جهنمیه اروپا به شراره‌ای منفجر خواهد گشت... و خریطهء [نقشهء] اروپا تغییر خواهد یافت. لهذا عالم انسانی را دعوت به صلح عمومی فرمود و الواحی به ملوک و سلاطین نگاشت و در آن الواح مضرات [ضرر و زیان] شدیده جنگ را بیان فرموده و فوائد و منافع صلح عمومی آشکار کرد که حرب [جنگ] هادم [ویران کنندهء] بنیان انسانی است و انسان بنیان الهی، صلح حیات مجسّم است و حرب ممات مصوّر [جنگ نیستی آشکار است].

... باری من در جمیع مجامع فریاد زدم که ای عقلای عالم و ای فلاسفه غرب و ای دانایان روی زمین ابر تاریکی در پی که افق انسانی را احاطه نماید، و طوفان شدیدی در عقب که کشتی‌های حیات بشر را در هم شکند، و سیل شدیدی عنقریب مُدُن و دیار [شهر ها] اروپ را احاطه کند. پس بیدار شوید بیدار شوید، هشیار گردید هشیار گردید تا جمیع به نهایت همت برخیزیم و به عون و عنایت الهیه [کمک خداوندی] عَلَم وحدت عالم انسانی برافرازیم و صلح عمومی ترویج کنیم تا عالم انسانی را از این خطر نجات دهیم. در امریک و اروپ نفوس مقدسی ملاقات شد که در قضیه صلح عمومی همدم و همراز بودند و در عقیدهء وحدت عالم انسانی متّفق و هم‌آواز ولی افسوس که قلیل بودند و اعاظم رجال را گمان چنان بود که تجهیز جیوش [لشکریان] و تزیید قوای حربیه [افزایش نیروی جنگی] سبب حفظ صلح و سلام است. صراحةً بیان شد که نه چنین است. این جیوش جرّاره [لشکریان بیشمار] لابد [حتما] روزی به میدان آید و این مواد ملتهبه لابد منفجر گردد و انفجار منوط به شراره‌ای است که بغتةً [ناگهان] شعله به آفاق زند ... تا اینکه بغتةً شراره‌ای بالکان را ولکان [آتش فشان] نمود... هر چند مضرات جنگ پیش دانایان واضح و آشکار بود ولی حال نزد عموم واضح و معین گشت که حرب آفت عالم انسانی است و هادم بنیان الهی و سبب موت [مرگ] ابدی و مُخرّب مدائن معموره [ویران کنندهء شهرهای آباد] و آتش جهانگیر و مصیبت کبری...

ای دول عالم رحمی بر عالم انسانی، ای ملل عالم عطف نظری بر میادین حرب، ای دانایان بشر از حال مظلومان تفقدی، ای فلاسفهء غرب در این بلیّهء عظمی تعمّقی، ای سروران جهان در دفع این آفت تفکری، ای نوع انسان در منع این درندگی تدبّری، حال وقت آنست که علم صلح عمومی برافرازید و این سیل عظیم را که آفت کبری [بزرگ] است مقاومت نمائید...