فصل سوّم: افکار بهائی در آثار کسروی
بهاء کوشیده که خردها را در پیروان خود بکشد و آنان را هر چه نافهمتر و نادانتر گرداند. بهائیگری ص. ۵۹ .
در اینجا به ویژگی دیگری از شیوهء کار کسروی در رابطه با بهائیان اشاره میکنیم و آن اینکه وی برخی از تعالیم بهائی را در آثارش، مخصوصاً در کتاب بنیادین خود «ورجاوند بنیاد»، نقل کرده بدون آنکه از مرجع و منبع آن نام ببرد. در واقع آنچه سخنان پابرجا و منطقی در آن کتاب آمده چیزی جز بازنویسی آثار بهائی نیست و ما در این فصل جا به جا این روش غیر علمی و غیر اخلاقی را با آوردن شواهدی از آثار بهائی و آثار کسروی نشان خواهیم داد.
استفادهء وسیع و گستردهء کسروی از آثار بهائی و آوردن آنها به عنوان آموزههای خود میتواند دلیل دیگری بر آن همه کینه و نفرتی باشد که وی به این دین نشان میدهد. در کتاب بهائیگری، کسروی با خشمی تسکین ناپذیر و با دهانی درشتگوی از هیچ توهین و تحقیری در مورد بنیانگذاران دیانت بهائی روگردانی نکرده است. ظاهراً کسروی با این نوع حمله میخواسته همان روش تکفیر آخوندها را بکار برد و زمینهای فراهم سازد که خوانندگان کتابش هرگز گِرد آثار بهائی نگردند. زیرا هر خوانندهء بینظری که آثار بهائی و آثار کسروی هر دو را خوانده باشد، در مییابد که بیشی از آنچه کسروی در «ورجاوند بنیاد» به عنوان تعالیم دینی خود آورده بر گرفته از آثار بهائی است که نزدیک به یکصد سال پیش از زمان کسروی نگاشته شده.
پیش از آن که به بحث بیشتری در این زمینه پرداخته و چند نمونه از این شباهتها را نقل کنیم، از این توضیح نمیتوانیم بگذریم که از میان آثار فراوان بهائی فقط چند مورد را برای دادن شاهد انتخاب کردهایم و مخصوصا توجهمان به انتخاب بیاناتی بوده که گویی کسروی آن را جلوی خود داشته و با اندک تغییر بازگو نموده است.
در آفرینش و اصالت انسان
آثار بهائی: چون انسان در کائنات به نظر امعان [دقت، توجه] نظر کند و به دقائق احوال موجودات پی برد و وضع و ترتیب و مکمّلیت عالم وجود مشاهده کند یقین نماید که لیس فی الامکان ابدع ممّا کان، [در عالم وجود از آنچه هست چیزی نکوتر یافت نمیشود] چه که جمیع کائنات وجودیّه علویّه و ارضیّه [آنچه در زمین و آسمان است] بلکه این فضای نامتناهی و آنچه در اوست چنانکه باید و شاید خلق و تنظیم و ترکیب و ترتیب و تکمیل شده است هیچ نقصان ندارد. بقسمی که اگر جمیع کائنات عقل صِرف شوند و تا ابدالآباد فکر کنند ممکن نیست که بتوانند بهتر از آنچه شده است تصور نمایند... انسان عضو اعظم این عالم است ...یعنی اول شخص عالم که جامع کمالات معنویّه و صُوریّه است [باطنی و ظاهری] که در بین کائنات مثل آفتابست.
عبدالبهاء مفاوضات ص ۱۳۴
... انسان همچنانکه در رحم مادر از شکلی بشکلی دیگر و از هیأتی به هیـأتی دیگر انتقال و تغییر و ترقّی مینماید معذلک از بدایت [آغاز]، نطفهء نوع انسان بوده. به همچنین انسان از بدایتِ تکوّن در رحم عالم نیز نوع ممتاز یعنی انسان بوده و از هیأتی [شکلی] به هیأت دیگر به تدریج انتقال نموده. پس این تغییر هیأت و ترقّی اعضا و نشو و نما مانع از اصالت نوع نگردد...
همانجا
کسروی - بی گمان جهان را پدید آورنده و گردانندهای هست. این سامان و آراستگی نشان روشنی از آفریدگار می باشد ... آدمی اگر از جنس جانوارن است با آنان نه یکسانست. آدمی برگزیدهء آفریدگانست.
این جهان یک دستگاه درچیده و بسامانیست... جهانیست آراسته، نیازاکها در آن بسیجیده میگردد و نمیآساید، هیچگاه رخنه نمییابد. ما اگر گردش زمین و ستارگان را بیندیشیم، اگر در زایش آدمیان و جانوران نگریم، اگر رویش درختها و گیاهها را بسنجیم، سراسر از روی سامانیست و هر چیزی جای خود را می دارد... آفریدگار آدمیان را آفریده و این جهان را زیستگاه آنان گردانیده. این زیستن خود خواست ارجمندی می باشد.
ورجاوند بنیاد، ص ۱۲
بشر یک بشر است و فرقی بین ایشان نیست
آثار بهائی – ابهی [روشنترین] ثمرهء دانش این کلمهء علیا [والا]ست: همه بار [میوه] یک دارید [دار = درخت] و برگ یک شاخسار...
بهاءالله، اشراقات
و از عبدالبهاء است: جمعیت بشر به هم مرتبطاند و جمیع از یک عائله و اهل یک وطن و یک کُره. عصر وحدت عالم انسانی است ... این قرنِ وحدت و اتّحاد است ... اسّ اساس رحمانی وحدت عالم انسانی است... آرزوی ما وحدت عالم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی ... زیرا وحدت عالم انسانی سبب عزّت نوع بشر، و صلح عمومی سبب آسایش جمیع من علی الارض [اهل روی زمین]... فی الحقیقه عالم انسانی یک خاندان و یک سلاله است. به حسب اختلاف مناطق به مرور دهور [در طول روزگاران دراز] الوان [رنگها] مختلف شد ... خدا جمیع ما را بشر خلق کرده، کل یک جنسیم، اختلافی در ایجاد نداریم. امتیاز ملّی در میان نیست. جمیع بشریم، جمیع از سلالهء آدم هستیم. با وجود این وحدت بشر چگونه اختلاف کنیم که این آلمانی است، این انگلیسی است، این فرانسه است، این ترک است، این روم است، این ایرانی است... جمیع اجناس سفید و سیاه و زرد و قرمز و ملل و طوایف و قبایل در نزد خدا یکسانست...
نقل از بخشهایی از خطابات عبدالبهاء
کسروی - آدمیان چه اروپایی و چه آسیایی و چه دیگر جایی همگی از یک ریشهاند. همگی از یک پدر و مادر پایین آمدهاند. این تیرههایی که امروز در میانند چه آلمانی و چه انگلیسی و چه روسی و چه ژاپونی و چه ترک و چه ایرانی و چه تازی و چه دیگر تیره ها، از راه نژاد و گوهر همگی یکسانند و یکی را به دیگری برتری نیست...
ورجاوند بنیاد ص ۳۹
مشورت در بارهء صلح، علم، صنعت ...
ایجاد صلح و آشتی بین همهء ملل جهان زیر بنای تعالیم بهائی است و در آثار بهائی در این زمینه فراوان آمده است. به چند بیان اکتفا میکنیم:
آثار بهائی- لابد بر این است [باید حتماً] مجمع بزرگی در ارض برپا شود و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضهء [گفتگو] صلح اکبر نمایند و آن این است که دول عظیمه برای آسایش عالم به صلح محکم متشبّث شوند [دست در آویزند] و اگر مَلِکی بر مَلِکی برخیزد جمیع متفقاً بر منع قیام نمایند. در این صورت عالم محتاج مهمّات حربیّه [سلاح جنگی] و صفوف عسکریه [سربازان] نبوده و نیست. الّا علی قدر یحفظون به ممالکهم و بلدانهم [مگر به اندازهای که با آن امنیت کشور خود را حفظ کنند]. این است سبب آسایش دولت و رعیت و مملکت. انشاءالله ملوک و سلاطین ... به این مقام فائز شوند و عالم را از سطوت [سختی و رنج بسیار] ظلم محفوظ دارند...
بهاءالله، منتخباتی از آثار حضرت ، ص ۱۵۹
آسمان حکمت الهی به دو نیّر [ستاره] روشن و منیر، مشورت و شفقت. در جمیع امور به مشورت متمسّک شوید چه که اوست سراج [چراغ] هدایت. راه نماید و آگاهی عطا کند.
بهاءالله، لوح مقصود
از عبدالبهاء: در جمیع امورِ جزئی و کلّی خویش شور نمائید و حتّی به جهت زراعت و صناعت و کسب هر یک کرّات و مرّات [بارها] مشاورت و معاونت نمائید چه شور از اوامر الهیه و سبب فتوح [گشایش] کلی در امور است و جاذب عون [کمک] و عنایت حق... اصول مشورت از اعظم اساس الهی و باید افراد ملّت در امور عادیّه نیز شور نمایند.
گلزار تعالیم بهائی، ص ۲۷۴، ۲۷۵
کسروی - نیز بسیار شایاست [شایسته است] که از هر تودهای نمایندگانی برگزینند و ... انجمن بزرگی برپا گردانند و به سگالش [شور] و گفتگو درباره آبادی جهان و آسایش جهانیان و جلوگیری از ستمگران و مرز ناشناسان و دستگیری به تودههای پس افتاده و ناتوان و پیشرفت دادن به دانشها و افزودن به تکان خردها و نیرومندی روانها و استواری بنیاد پاکدینی پردازند...
ورجاوند بنیاد، ص ۴۵
وحدت دین و سبب تجدید آن
آثار بهائی - میان پیمبران جدایی ننهیم، چون خواست همه یکی است و راز همگی یکسان. جدایی و برتری میان ایشان روا نه ... خواست یزدان از پدیداری فرستادگان دو چیز بود. نخستین رهانیدن مردمان از تیرگی نادانی و رهنمایی به روشنایی دانایی. دویم آسایش ایشان و شناختن و دانستن راههای آن. پیمبران چون پزشکانند که به پرورش گیتی و کسان آن پرداختهاند تا به درمان یگانگی بیماری بیگانگی را چاره نمایند. در کردار و رفتار پزشک جای گفتار نه زیرا که او بر چگونگی کالبد و بیماریهای آن آگاه است و هرگز مرغ بینش مردمان زمین به فراز آسمان دانش او نرسد. پس اگر رفتار امروز پزشک را با گذشته یکسان نبینند جای گفتار نه، چه که هر روز بیمار را روش جداگانه سزاوار...به هرچه سزاوار آن روز بود مردم را به سوی خداوند یکتا خواندند و آنها را از تیرگی نادانی به روشنائی دانائی راه نمودند.
بهاءالله در مجموعهء یاران پارسی، ص ۴۶-۴۷
ادیان الهی سبب اختلاف نیست ... این اختلافات از تقالید است ... اهل صورت و مجاز به تقالید تمسّک [پایبندی] جستند و به اوهام افتادند ...تقالیدی به میان آمده که ابداً دخلی به اساس تعالیم انبیاء ندارد. چون این تقالید مختلف است لهذا سبب اختلاف شده و بین بشر نزاع و جدال حاصل گشته و حرب و قتال به میان آمده...
عبدالبهاء، مجموعهء خطابات، ص ۵۲۸ و ۵۲۹
هم از عبدالبهاء است: جمیع موجودات در تحت تغییر و تبدیلند. هر جوانی پیر، و هر نهالی درخت کهن میشود و هر کهنهای متلاشی میگردد. ادیان عالم نیز هر یک در هر عصری سبب ترقی بود ولی حال مانند درختهای کهن گشته و بی ثمر ماندهاند. ملل موجوده متوقعند که این درختها باز شکوفه و خرمی حاصل نمایند و این محالست.
عبدالبهاء سفرنامه
کسروی – زردشت و موسی و عیسی و پیغمبر اسلام برانگیختگانی [پیامبرانی] بودهاند، و هر یکی در زمان خود دینی بنیاد نهادهاند. ولی به هر یکی از دینهای آنها سد [صد] گمراهی و نادانی در آمیخته، در هر یکی کیشهای بی پایان فراوان پدید آمده. هر یکی پس از روزگاری گوهر خود را از دست داده است. گذشته از آنکه زمان پیش رفته و زمینه دیگر گردیده که خود داستان جداییست.
ورجاوند بنیاد، ص ۵۱
در برانگیختگان [پیامبران] یک چیزی که از ارج آنان میکاهد و زبان خرده گیران را باز میکند، آنست که دینهای ایشان که زمانش گذشته پیروان نادانشان اینرا بدیده نمیگیرند و آنها را به رخ مردمان میکشند و این مایه خواری برانگیختگان و دینهاشان میگردد. سخن را با یک مثلی روشن میگردانم. همگی میدانیم که تا پنجسد و ششسد سال پیش جنگاچها [جنگ ابزارها]، شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سپر و خود و زره میبوده، که همگی مردمان با آنها جنگیدندی. در آن روز اگر یک پهلوانی ، یا یک شوالیهای با خُود و زره و نیزه و شمشیر و تیر و کمان، در خیابانی یا میدانی نمایان شدی همه چشمها به سوی او گردیدی و همگی او را یک جنگجوی آراستهای شناخته پاسش داشتندی. ولی امروز اگر یک چنان کسی در یک جایی نمایان گردد، مردم همه به ریشختند بر خیزند و او را دیوانه پنداشته دنبالش کنند. چرا که زمان آن جنگاچها بپایان رسیده است.
ورجاوند بنیاد، ص ۶۹
در انسان همهء صفات هست
آثار بهائی-...علم صفت انسانست، جهل صفت انسانست. صدق صفت انسانست، کذب صفت انسانست. امانت صفت انسانست، خیانت صفت انسانست... و قس علی ذلک. مختصر اینست که جمیع کمالات و فضائل صفت انسان است و جمیع رذائل صفت انسان ... جمیع اسرار کائنات در انسان موجود است. پس اگر در ظل [سایهء] تربیت مربّی حقیقی بیفتد و تربیت شود جوهر الجواهر [بهترین گوهرها] گردد، نور الانوار شود [نورانیترین انوار]،... مصدر صفات روحانیه گردد...
عبدالبهاء مفاوضات، ص ۱۷۵
کسروی- آدمی از گوهر جان هوس و آز و رشگ و خشم و کینه و خودنمایی و برتری فروشی و چاپلوسی و ستمگری و دیگر خویهای ناستوده را می دارد و از گوهر روان دارای فهم و اندیشه و خرد و شرم و آزرم و اینگونه چیزهای بسیار ستوده می باشد آنگاه این دو گوهر چون آخشیج [ضد، مخالف] یکدیگرند همیشه با هم در کشاکشند و چون یکی نیرو گیرد آن دیگری از نیرو افتد. اینست هر کسی باید به نیرومندی روان و خرد خود کوشد...
ورجاوند بنیاد، ص. ۲۷
ریاضت و گوشه نشینی جائز نیست
آثار بهائی -...انزوا و ریاضات شاقه به عزّ قبول فائز نه [موجب خشنودی (خداوند) نیست]. صاحبان بصر [بینائی] و خرد ناظرند به اسبابی که سبب روح و ریحان است...
بهاءالله کلمات فردوسیه
بعضی بر آنند که بواسطهء ریاضت و گوشهنشینی تحصیل اخلاق و تقرّب الیالله [نزدیکی به خدا] حاصل میشود... انسان باید صحت داشته باشد و مشغول باشد تا بتواند خدمت به عالم انسانی نماید. اگر از ضعف بنیه و بیکاری انسان ظلم به کسی ننماید این از برای او کمالی نیست. بلکه کمال در اینست که قدرت و مشغولیت داشته باشد و ظلم نکند... خدا این نعمتها را برای انسان آفریده و صحّت و بنیهء جسم را وسیلهء ظهور قوّت روح قرار داده. با وجود قوّهء جسمانی اگر نفس انسانی سالم باشد و در حالت اقتدار عادل، این کمال است ورنه:
نفس اژدرهاست او کی مرده است/ از غم بی آلتی افسرده است.
عبدالبهاء، بدایع الاثار، جلد ۲ ص ۱۵۱ و ۳۲۲
کسروی - از خوشیها پرهیزیدن و به خود سختی دادن و لب جنبانیدن، و لابیدن و زاریدن، و از خدا به خواهشهای نابجا برخاستن و اینگونه کارها چه سودی دارد که خدا را خشنود گرداند.
ورجاوند بنیاد، ص ۶۶
بقای روح
آثار بهائی - انسان به جسم انسان نیست، انسان به روح انسان است. زیرا در جسمانیات انسان با حیوان شریک است اما به روح ممتاز از حیوان است. ملاحظه کنید چنانچه شعاع آفتاب زمین را روشن میکند همینطور روح اجسام را روشن میکند. روح است که انسان را آسمانی میکند، روح است که حقایق اشیاء را کشف کند، روح است که این همه آثار ظاهر نموده، روح است که علوم را تأسیس کرده، روح است که حیات ابدی بخشیده، روح است که شرق و غرب را جمع کند، روح است که عالم انسانی را عالم ربّانی نماید... اما بقای روح مشروط به بقای جسد نیست. زیرا ملاحظه میکنیم اگر دست انسان ناقص بشود روح ناقص نمیشود. اگر چشم انسان کور شود روح انسان ناقص نمیشود. اگر جسم انسان بخوابد روح انسان بیدار است. در عالم خواب جمیع اعضای جسمانی انسان مختل میشود، چشم نمیبیند، گوش نمیشنود، دست و پای انسان حرکت نمیکند، لکن روح سِیر دارد، در عالم رؤیا میبیند، میشنود، پرواز میکند... پس روح محتاج به جسم نیست بلکه جسم محتاج به روح است. لهذا بر روح خلل و فتور حاصل نمیشود و باقی است.
عبدالبهاء، خطابات
کسروی: روان با مرگ تن نابود نگردیده در جهان دیگری خواهد زیست و پیداست کسانی که در این جهان به نیکی زیسته پیروی از روان و خواکهای آن [آنچه خواسته شود] کردهاند روانهاشان شاد و خرسند میباشد و در آن جهان شادتر و خرسندتر خواهد شد و کسانیکه نه چنین بودهاند، روانهاشان افسرده و آزرده میباشد و در آن جهان افسردهتر و آزردهتر خواهد گردید ...
ورجاوند بنیاد، ص ۸۱.
گدائی، فالگیری، جادوگری، مفتخوری...
آثار بهائی: هیچ فعلی اقبح [زشتتر] از این فعل نبوده و نیست که به اسم حق مابین ناس [مردم] تکدّی شود...باید فقراء همت نمایند و به کسب مشغول شوند و این امری است که بر هر نفسی در این ظهور اعظم فرض شده...
بهاءالله، اقتدارات، ص ۲۹۲
...پستترین ناس [مردم] نفوسی هستند که بی ثمر در ارض ظاهرند و فیالحقیقه از اموات محسوبند بلکه اموات از آن نفوس معطّله مهمله ارجح...
بهاءالله، کلمات مکنونه
از انسان باید ثمری پدید آید. انسان بی ثمر به فرمودهء حضرت روح [مسیح] به مثابه [مانند] شجر [درخت] بی ثمر است و شجر بی ثمر لایق نار [آتش].
بهاءالله، کلمات فردوسیه
تکدّی [گدائی] حرام است و بر گدایان که تکدّی را صفت خویش نمودهاند انفاق نیز حرام است. مقصود این است که ریشهء گدائی کنده شود و اما اگر نفسی عاجز باشد یا به فقر شدید افتد و چاره نتواند اغنیا یا وکلاء باید چیزی، مبلغی در هر ماهی از برای او معیّن کنند تا با او گذران کند...
عبدالبهاء، گنجینهء حدود و احکام، ص ۳۵۱
..اما فال و رمل ...امری است موهوم صِرف. ابداً حقیقت ندارد...مساله عطسه وهم صِرف است. این دور مبارک این اوهام را از بین برد. ذکرش نیز جائز نه... به اوهامات مندرج در کتب نجومیّه قطعیاً اعتماد جائز نه.
عبدالبهاء، مکاتیب جلد۲، ص ۳۰۶
در امر [آیین] بهاءالله بر هر نفسی اشتغال به صنعت و کسبی فرض است. مثلا من حصیر بافی میدانم و شما صنعت دیگر. این عین عبادت است اگر با نهایت صداقت و امانت باشد و این سبب ترقی است.
بدایعالآثار ، ج. ۱ عبدالبهاء،
کسروی: بیکاری و مفتخوری از دسترنج دیگران به هر نامی که باشد نسزاست. گدایی جز از ناتوان مستمند نسزاست. کارهای بیهوده از چامه گویی و افسانه سرایی و پند فروشی و ستایشگری و مویشگری و فالگیری و جادوگری و قماربندی و گروبندی و دست به دست گردانیدن کالا و بسیار مانند اینها نسزاست.
ورجاوند بنیاد، ص ۹۳
...باید به فالگیر و جادوگر و هر کسی لاف از کارهای نابودنی میزند کهرایید [نهی کرد] و بدی کارشان و زیانمندی آنرا زندید که اگر نپذیرفتند و باز نگشتند باید کشت و مردمان را از آسیب ایشان آسوده گردانید. ورجاوند بنیاد، ص ۱۳۲
دشنام و حرف زشت، انسانیت و تربیت
آثار بهائی: از کلمات بهاءالله:
● زبان از برای ذکر خیر است او را به گفتار زشت میالائید.
● گفتار درشت به جای شمشیر دیده میشود و نرم آن به جای شیر.
● از شئون انسانیت در هیچ احوال خارج نشوید. اخلاق و اطوار سباع [حیوانات درنده] و وحوش را به اهلش واگذارید...
● هر امری که قلب را راحت نماید و بر بزرگی انسانی بیفزاید و ناس [مردم] را راضی دارد مقبول خواهد بود.
● مقام انسان بلند است اگر به انسانیت مزیّن.
● زبان گواه راستی من است او را به دروغ میالائید
از عبدالبهاء است: بدترین اخلاق و مبغوضترین [دشمن داشته شده] صفات که اساس جمیع شرور است دروغ است. از این بدتر و مذمومتر صفتی در وجود تصوّر نگردد. هادم [ویران کننده] جمیع کمالات انسانی است و سبب رذائل نامتناهی [فرومایگیهای بیپایان]. از این صفت بدتر صفتی نیست. اساس جمیع قبایح [زشتیها] است.
عبدالبهاء، گلزار تعالیم بهائی؛ ص ۴۰۳
کسروی- یکی دیگر از بدیها «دشنام» می باشد. این در ایران و برخی کشورها رواج بسیار میدارد... دشنام بیش از همه و پیش از همه پستی دشنامگوی را رساند... چه بسا جدایی میانه زن و شوهر و کینه و دشمنی میانه خویشان که از آن پدید آید. اینست که باید آن بزه را کوچک نشمرد. باید به دشنامگو کیفر سختی با زدن داد. هم چنین باید دروغ گفتن و دغل کردن ... را بزه شناخت و بی کیفر نگذاشت.
ورجاوند بنیاد، ص ۱۳۲.
***
مقایسهء شباهتهای مندرجات کتاب اصلی کسروی، ورجاوند بنیاد را با تعالیم بهائی با همین چند مثال به پایان میآوریم و بار دیگر اشاره میکنیم که هدف از این مقایسه به هیچوجه مقایسهء دین بهائی با نهضتی که او به نام پاکدینی آغاز کرد و با قتلش پایان گرفت نیست. بلکه میخواهیم بر این موضوع تکیه کنیم که آنچه در ورجاوند بنیاد بر اساس منطق و عقل استوار است از تعالیم بهائی برگرفته شده و با آن شبیه است. در همان حال کسروی ادعا میکند که «بهاء کوشیده که خردها را در پیروان خود بکشد و آنان را هر چه نافهمتر و نادانتر گرداند.» (بهائیگری ص. ۵۹). باید پرسید آیا تعالیمی که در آثار بهائی آمده و ما نظیر آن را در ورجاوند بنیاد نشان دادیم سبب گمراهی و کشتن خرد و نافهم گرداندن است؟ یا افکار و اعتقادات قرون وسطایی و ارتجاعی او موجب که حکایت از کتک زدن و شکنجه و کشتن دیگر اندیشان و شاعران دارد. آیا آموزههایی که مقام زن را بی ارزش میکند و والاترین پدیدههای فکر انسانی یعنی ادبیات و شعر و فلسفه را یاوه سرایی میداند و امر به سالی یک بار کتابسوزان میدهد نشان خردمندی است؟
عجب اینجاست که کسروی تقلید و نقل آثار بهائی را در کتابهایش حاشا میکند. در کتاب بهائیگری چنین مینویسد:
یک چیز شگفت تر آنکه بارها دیدهام می آیند و با من گفتگو کرده میگویند «این سخنانی که شما می گویید همه را جمال مبارک [بهاءالله] گفته» دروغ به این بزرگی را به روی من میگویند. روزی به یکی گفتم «مثلا من دربارهء خرد یا روان سخنان بسیاری گفته و در برابر فلسفهء مادی ایستاده و با دلیلهای استوار معنی خرد و روان و بودن آنها را باز نمودهام. آیا بهاءالله در این باره سخنانی گفته؟» چون پاسخی نمی داشت به خاموشی گرایید..
بهائیگری، ص ۴۹
آثاری که از قلم بهاءالله و عبدالبهاء را دربارهء خرد، دانش، علم، روان، روح، و بقای روح آمده است به چندین مجلد میرسد که نقل آن را در این صفحات ضروری نمیبینیم. در صفحات پیش در مورد روان از سخنان بهاءالله و عبدالبهاء مطالبی نقل کردیم در اینجا فقط به چند بیان از ایشان در مورد خرد و دانش بسنده میکنیم:
زبان خرد میگوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هرچه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم و منم شاهباز دست بی نیاز که پر بستگان را بگشایم و پرواز بیاموزم.
بهاءالله، دریای دانش
عطیه کبری و نعمت عظمیٰ [بزرگترین موهبت و نعمت] در رتبهء اولیٰ [بالاترین مرتبه] خرد بوده و هست. اوست حافظ وجود و مُعین و ناصر [یار و کمک] او. خرد پیک رحمن [پیامآور خداوند] است و مظهر اسم علّام [نشانی از نام خداوند داننده]. به او مقام انسان ظاهر و مشهود است. اوست دانا و معلم اول در دبستان وجود و اوست راهنما و دارای رتبهء علیا. از تربیت او عنصر خاک دارای گوهر پاک شد و از افلاک گذشت...
بهاءالله، کلمات فردوسیه، فردوس پنجم
قوّهء متفکره مخزن صنایع و علوم و فنون است جهد نمائید تا از این معدن حقیقی لئالی [جواهر] حکمت و بیان ظاهر شود و سبب آسایش و اتحّاد احزاب مختلفه عالم گردد.
بهاءالله، کلمات فردوسیه، فردوس یازدهم
کلّیهء برکات منشاء الهی دارد اما هیچیک از آنها قابل قیاس با قدرت تحقیق و تدبّر نیست. موهبتی اعظم از آن تصور نتوان نمود و ثمراتش را انتهائی نبوده و نخواهد بود.
خطابات عبدالبهاء در کانادا، سال ۱۹۱۲.
اساس متین دین الله را ارکان مبین [پایهها و ستونهای آشکار] مقرر و مسلّم است. رکن اعظم علم و دانائی است و عقل و هوشیاری و اطّلاع بر حقایق کونیّه [عالم هستی].
عبدالبهاء، مجموعهء آثار دربارهء تربیت بهائی ص ۳۸
الزم [لازم ترین] امور... توسیع [گسترش دادن] دایرهء معارف است و از هیچ ملّتی نجاح [کامیابی، پیروزی] و فلاح [رستگاری] بدون ترقی این امر اهمّ اقوم [مهم و اساسی] متصوّر نه.
عبدالبهاء، رسالهء مدنیه، ص ۱۲۹
باید پرسید اگر این تعالیم پیروان دیانت بهائی را «نافهمتر و نادانتر» میگرداند چگونه است که کسروی آنها را به عنوان جزئی از تعالیم خود آورده است؟
ما نمیگوییم چرا کسروی از آثار بهائی نقل کرده یا سود جسته و آنها را در کتاب خود آورده است. آنچه پیامبران و اندیشمندان و مصلحان در هر عصر به جهانیان عرضه میدارند برای همهء بشریت است و چه بهتر که آن اصول همه جا پراکنده شود و از آن گفتگو گردد تا مردم بیشری با آنها آشنا گردند. اما انصاف حکم میکند که اگر شخصی مطلبی را از کسی در کتابش نقل میکند، منبع و مرجع آن را نیز بگوید، نه آنکه مانند کسروی آن را به سکوت برگزار نماید و وقتی به او میگویند که منبع افکارش کجاست با حاشا و اعتراض بار دیگر به توهین و ناسزا بپردازد و آن افکار را فقط بر آمده از مغز خود بداند.
ممکن است خوانندگانی بگویند این احتمال هست که کسروی آثار بهائی را نخوانده، از اینرو آنچه شبیه افکار بهائی در کتابش آورده شاید از خودش باشد. ما این حرف را میپذیریم اما طرح چنین احتمالی مساوی با زیر پرسش بردن شخصیت و شهرت علمی کسروی به عنوان یک پژوهندهء تاریخ ایران است. سؤال اینجاست که اگر کسروی آثار بهائی را نخوانده چگونه به خود اجازه داده که در بارهء این دیانت کتاب بنویسد، به قضاوت بنشیند و اینگونه تند و کینهآمیز آن را زیر مهمیز ببرد، دیانت بهائی را «گمراهی» بنامد و در مقدمه کتاب بهائیگری چیزی را بگوید که امروز شصت سال بعد از او در جمهوری اسلامی تکرار میکنند:
... ما میخواهیم همه گمراهیها از ایران برافتد و یکی از آن گمراهیها بهائیگری را میشناسیم....
کسروی در آوردن تعالیمی که شبیه آثار بهائی است دریغ نکرده ولی متوجه تناقض آشکاری که این تعالیم با دیگر افکارش دارد نشده است. چگونه میتوان از یک سو خرد را ستود و از سوی دیگر با سواد و علمآموزی و کتاب نویسی مبارزه کرد و صریحا نوشت: «هر چه سواد بیشتر گردد به آسیب آن خواهد افزود. باید میدان نداد و تا توان جلو گرفت.» (نک. ص. ۱۸).
چگونه میتوان صفحات متعدّد بر ضد پندار نوشت، عقاید دیگران را پندارهای فیلسوفانه، یاوهگوییهای شاعرانه و یا راهنمائیهای بیخردانه و امثال آن خواند ولی خواهان تشکیل مجلس شور از نمایندگان تودههای مختلف شد و پذیرفت که در هر موضوع دهها عقیده و پیشنهاد و راهنمائی عرضه میشود و مورد شور قرار میگیرد؟ رسیدن به نتیجهای مطلوب در هر مجلس شور لازمهاش تبادل نظر و کنجکاوی در مسایل است. چگونه میتوان با این ابزار به شور پرداخت و در عین حال معتقد بود «می گویند آدمی کنجکاو است و نتواند جلو خود را گیرد. باید گفت اینها بهانه است، این کنجکاویها جز هودهء بیکاری و نادانی نیست.» (نک. ص. ۱۹).
چگونه میتوان اعتقادات دینی دیگران را سراسر خرافه نامید و آنگاه با پیروان همان ادیان به گفتگو و سگالش برای «پیشرفت دادن به دانشها، و افزودن به تکان خردها» پرداخت، آن هم برای «استواری بنیاد پاکدینی» که کسروی بنیاد گذار آن بوده است!؟ (نک: ص. ۴۸).
چگونه میتوان دم از این زد که «آدمی برگزیدهء آفریدگانست» (نک. ص.۴۵) و در همان حال نیمی از آدمیان یعنی زنان را به بهانهء اینکه زود میلغزند و فریب میخورند از شرکت در بسیاری از فعالیتهای اجتماعی محروم ساخت و صریحاً نوشت «پای ایشان از کارهای کشورداری هر چه دورتر بهتر»؟ (نک. ص. ۲۲). آیا زنان از آدمیان نیستند؟
کسروی فراموش کرده که این تعالیم باید با تفاهم و دوستی و عشقی همهجانبه به انسانیت، سوای اعتقادات دینی و مسلکی و سوای جنس و نژاد، همراه باشد تا کارساز گردد. این پایههای بهائیت را نادیده انگاشتن و دیگر تعالیم آن را نقل کردن داستان کوسه و ریش پهن را بیاد میآورد که ورجاوند بنیاد کسروی و دیگر آثارش نمودار روشنی از آن است.
آیا فقط در مورد دیانت بهائی است که وی چنین روشی غیر علمی، پر تعصب و ریاکارانه بکار گرفته یا همین امر – یعنی قضاوتی سطحی، یک جانبه و مردم فریب – در مورد دیگر آثارش نیز صادق است؟ پاسخ این سوال را به تاریخ و پژوهندگان آثار کسروی وا میگذاریم.