فصل یازدهم: عیب می و هنر او!
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
در اینجا پاسخ به نوشتههای کسروی را به پایان میآوریم و به نکتهای از اعتراضات او میپردازیم که برای او مشکلی پیش آورده و به حکم انصاف باید حق را به او داد.
مشکل آن است که بهائیان در مقالات و یا گفتگوهای خود اصطلاحات و مطالبی به کار میبرند که در ادبیات و مفاهیم بهائی آشناست، اما برای غیر بهائیان بیگانه و عجیب به نظر میآید.
برای روشن شدن مطلب نکتهای که کسروی بر آن ایراد وارد آورده نقل میکنیم:
آری بهائیان دروغهای بسیاری از پیشرفت بهائیگری در اروپا و امریکا میگویند. یکی از ایشان به نام دکتر فرهنگ به من نوشته و چنین گفته: در بیشتر از چهل اقلیم پرچم یا بهاء الابهیٰ در نهایت عظمت و جبروت به اهتزاز است... ما نمیدانیم آن کدام اقلیم است که در آنجا «پرچم یا بهاءالابهیٰ» به اهتزار است؟ ما نمیدانیم از دروغ به این آشکاری چه هودهای میخواهند.
بهائیگری، ص ۵۹
در توضیح اصطلاح «پرچم یابهاءالابهیٰ» باید بگوییم که پرچم از عهد باستان در جهان رایج بوده و همواره نشان از کسی یا کشوری داشته است. حتی در اساطیر ایرانی بارها به پرچم و نقش آن در شناسائی افراد بر میخوریم.
در شاهنامه میخوانیم که سهراب فرزند رستم به امید یافتن پدر نادیدهء خود، از تپهای دور دست از دائی خود هجیر نام و نشان قهرمانان ایران را که برای نبرد جمع آمدهاند میپرسد. پهلوانان ایران هر یک بر فراز خیمهء خود پرچمی افراشتهاند. هجیر از روی علامت و رنگ پرچمهایی که بر خیمهها در اهتزارست نام ایشان را میگوید. مثلاً پرچمی که زرد رنگ است و بر آن خورشیدی نقش بسته و ماهی زرّینی بر فراز خورشید است آن پرچم شاه ایران است. درفشی که تصویر پیل کوهپیکری دارد از طوس نوذر است. آنکه نقش شیر دارد از آنِ گودرز میباشد و غیره...
هر کشور نیز پرچمی دارد که نمایندهء آن کشورست. در جلوی بنای سازمان ملل متّحد در نیویورک و یا ساختمان اتّحادیهء اروپا در بروکسل فقط پرچم اعضای آن سازمانها دیده میشود، به نشان کشوری که عضو آن سازمان است و نه پرچم دیگر کشورها.
در آثار بهائی نیز مفهوم پرچم یا بهاء الابهیٰ همینگونه به کار رفته، به این معنی که هر بهائی هر جا میرود به عنوان نشان و نمونهء آیین بهائی است و همان نقشی را دارد که از یک پرچم بر میآید. پرچمی که از چوب و پارچه است معرّف یک کشور، یک تیم فوتبال، یا یک سازمان معلوم و معیّن است. آنچه نمایندهء آیین بهائی است افراد بهائی هستند به عنوان پرچم، که با رفتار و روش و خُلق و خو و اندیشهء بهائی معرّف آن آیین در کشور یا شهر خود میشوند. از آنجا که پرچم همواره در جلو لشکریان برده میشود و هر جا برسد نشان ورود آن لشکر به آن منطقه است لذا نخستین بهائیانی که از جائی به شهر یا منطقهای که در آن بهائی نیست مهاجرت میکنند، در برخی آثار بهائی به عنوان پرچم یابهاءالابهیٰ توصیف گردیدهاند.
به کسروی حق میدهیم که این اصطلاح را به این صورت نفهمد و وقتی کسی به او مینویسد که در چهل یا صد کشور پرچم یا بهاء الابهیٰ در موج است برای او سوء تفاهم شود و گوینده را دروغگو بخواند. زیرا کسروی فکرش متوجه پرچم پارچهای میشود که روی آن نام بهائی نقش بسته و چنین تصور میکند که بر سر در ادارات و کارخانهها چنین پرچمی زدهاند. حال آنکه گوینده از بهائیانی گفتگو میکرده که این دیانت را به آن کشورها یا جزایر گوناگون بردهاند.
در همین کتاب بهائیگری کسروی بحثی دربارهء یادداشتهای کینیاز دالقورکی دارد و آن نشریه را جعلی و دروغین و ساختهء دست مرد بیمایهای میداند. یادداشتهای کینیاز دالقورکی که در اواخر دههء ۱۹۳۰م. در ایران منتشر شد خاطراتی است جعلی از وزیر مختار روس که خود را به لباس آخوند در میآورد و دین بابی و بهائی را اختراع میکند! در سالهای اخیر چاپهای جدید این یادداشتها منتشر شده و به طور رایگان بین دانشجویان مدارس و دانشگاهها و دیگر نقاط توزیع میگردد.
کسروی همچنین در مورد طاهره، با نقل نکردن افتراها و تهمتهای مورخین قاجار و مسلمان به آن شیر زن تاریخ ایران، رعایت انصاف را کرده است. طاهره سالها کلاس درس داشت ولی تدریس او از پشت پرده انجام میگرفت و از مردان جدا بود. در اجتماع بدشت که سران بابی، از جمله طاهره برای مذاکره در بارهء سرنوشت نهضت باب و آیندهء آن جمع آمده بودند وی برای آنکه کیفیت انقلابی این نهضت روحانی و آغاز عصری نو را در تاریخ ادیان اعلام کند بدون اطلاع قبلی نقاب از صورت بر گرفت و چهرهء خود را به مردان نشان داد. این اقدام بی سابقه وحشت عجیبی در جمع ایجاد نمود. چند تن از باغی که محل اجتماع بابیان بود فرار کردند و یک تن از ایشان گلوی خود را برید.
این کار با آنکه یک بار انجام شد در ایران دورهء قاجار بازتاب گستردهای یافت و موجب شد که دستگاه روحانیت و مورّخین دست به مزد ِ دربار قاجار، برای کاستن اهمیت این اقدام تاریخی دهها تهمت بی عفتی و هرج و مرج جنسی به آن جمع و طاهره بزنند. این تهمتها را هنوز نیز پس از صد و شصت سال از بالای منابر در مغز عوام فرو میکوبند و بهائیان را به بی عفتی متهم میسازند. انصاف کسروی با عدم اعتناء به چنین تهمتی قابل ارزش است.
نکتهء دیگری که باید در انصاف تاریخی کسروی بگوییم افشاگری وقایع شاهرود و نشر کتابی به نام حقایق گفتنی توسط دفتر نشریات پرچم وابسته به سازمان پاکدینان کسروی است. در شاهرود با توطئههای گستردهء قبلی و پشتیبانی ژاندارمری و تحریکات ملّایان در روز ۱۷ مرداد سال ۱۳۲۳ھ. ش جمعی اوباش به منازل بهائیان حمله کرده و عدّهای مظلوم را به شهادت رساندند و اموال ایشان را به غارت بردند. در کتاب حقایق گفتنی که دستگاه کسروی ناشر آن بود حقیقت واقعه به نقل از کسی که خود شاهد وقایع بوده افشا شد و به این ترتیب سندی معتبر از این فاجعه به جای ماند.
قتل فجیع کسروی
در کشوری که کمتر کسی آن دلیری را دارد که بر خلاف اعتقادات سنتی توده حرفی بزند، کسروی به صورت روشنفکر بیپروایی جلوهگر شد که در باورهای خود سرسخت بود و در بیان آنها از هیچکس و هیچ چیز بیمی به خود راه نمیداد. کتاب او دربارهء شیعیگری که انتشار آن در کشوری شیعی رشادت و بیباکی فراوان میخواست، دشمنیها را تندتر نمود و موجب گردید که فتوای قتل او از سوی چند تن از مراجع تقلید در نجف و قم صادر شود. نواب صفوی که آن موقع در نجف طلبهای بود برای اجرای این فتویٰ به ایران آمد. حملهای به جان او در چهارراه حشمتالدوله طهران ناموفق ماند و عجب آنکه کسروی در روزنامهاش بهائیان را در این حمله مقصر دانست به دلیل آنکه «جمع زیادی از ایشان در ناحیهء حشمتالدوله منزل دارند!».
چندی بعد چند تن از رهبران مذهبی بانفوذ از او به دادگستری شکایت بردند و از دولت خواهان جلوگیری از انتشار کتابهایش گشتند.
به دنبال این شکایت کسروی به دادگاه احضار گردید. وی روز بیستم اسفند ۱۳۲۴ (۱۱ مارس ۱۹۴۶) همراه با منشی خود به نام حدّادپور در دادگستری حاضر شد. همزمان هشت تن از افراد فدائیان اسلام برای کشتن او روانهء دادگستری گشتند. هنوز لحظاتی از حضور کسروی و حدّادپور در اطاق بازپرس نگذشته بود که گروه فدائیان اسلام با اسلحه و کارد به جان آن دو سوء قصد کردند، شکم کسروی را دریدند و این بار فقط پس از اطمینان از قتل آن دو، الله اکبرگویان، با دستهای خونین دادگستری را ترک نمودند. قاتلین پس از چند روز دستگیر گشتند ولی با فشار روحانیون و موافقت دولت و دربار آزاد گشتند. یاران کسروی جسد او و حدّادپور را از بیم آنکه دستخوش نابودی متعصبان شود در یکی از کوهپایههای شمال طهران بطور ناشناس دفن نمودند.۱
آن زمان ربودن دگراندیشان در ملأ عام، قتل ایشان در بیابانی دور افتاده و سر به نیست کردن اجساد ایشان برای لوث قتل، آنچنان که پس از انقلاب اسلامی در مورد گروهی از بهائیان و روشنفکران دیدیم هنوز رسم نشده بود. شاید هم بنیادگران میخواستند با چنین قتلی آن هم در مرکز دادگستری ایران، نمایشی از وحشت و خون برپا کنند که درس عبرتی برای روشنفکران و دگراندیشان باشد و برای همیشه ایشان را خاموش سازد.
با آنکه کسروی نسبت به دیانت بهائی با خشمی دور از انصاف دشمنی میورزید، قتل او را سخت تأسفآور میدانیم. قتل کسروی یادآور قتل هزاران تن از دگراندیشان تاریخ ایران از آغاز تاریخ تا امروز است. این قتل ناجوانمردانه همچنین راهی برای متعصّبان مذهبی در نشاندن آتش کینهء ایشان گشود که ظاهراً مهار شدنی نیست و روزی خشک و تر را با هم خواهد سوزاند.
یادداشت
۱- برای شرح کامل این ماجرا ر.ک. قتل کسروی به قلم ناصر پاکدامن، نشر فروغ، آلمان ۱۳۸۰.