فصل هشتم: خدا در آیین بهائی
در گفتههای این پیغمبر بزرگ یا خدای کوچک آنچه نیست پرداخت به جهان و زندگانی و باز نمودن آمیغ [دانشها] است. شما در سراسر نوشتههای او سخنی را که مردم نمیدانستهاند و گفته، پیدا نخواهید کرد...گمراهیهای زمان بهاءالله شیعیگری و شیخیگری و علی اللهیگری و فلسفه و خراباتیگری و مانند اینها بوده که او به هیچیک نپرداخته بجای خود که از همه آنها سود جسته ... شما چون نوشتههایش را بخوانید بیش از همه ستایش از «شأن و عظمت خودش» میکند و افسوس میخورد که چرا مردم و ملّایان او را (که خدای کوچک میبوده) نمیشناسند...
بهائیگری ص ۴۸
بیان کسروی که میگوید دیانت بهائی به جهان و زندگانی و دانشها نپرداخته درست در جهت عکس قضاوتی است که بسیاری از آگاهان به تاریخ و تعالیم ادیان در مورد دیانت بهائی دارند. این گروه میگویند دیانت بهائی بیش از آنکه حالت دین سنّتی با سازمان گستردهء دینی داشته باشد، شامل تعالیم اجتماعی و اخلاقی فراوان برای اصلاح جامعه است و به سختی میتوان بر روی آن نام دین، آنطور که در اذهان مردم است، نهاد. بدیهی است هم کسروی اشتباه میکند و هم گروه دیگر.
اگر تعالیم و افکار آیین بهائی را با ادیانی مثل زردشتی و یهودی و مسیحی و اسلام مقایسه کنیم البته در آن کمتر نشانههایی از دینهای یاد شده خواهیم یافت. دیانتی است که آخوند و ملا و کشیش و نیز مسجد و کلیسا و کنیسه ندارد. در تعالیم آن از مجازاتهای سهمگین در دوزخی آتشبار خبری نیست و همچنین وعدهء بهشت و حوض کوثر و حوری و غلمان به کسی داده نمیشود. دیانتی است که علم و خرد را برتر از هر چیز میداند و تا آنجا پیش میرود که میگوید دین باید با علم و عقل همخوانی داشته باشد و اگر دیانتی با علم و عقل سازش نداشت بی دینی از داشتن آن دین بهتر است. آموزههایش در تعلیم و تربیت دختر و پسر مجموعهء بزرگی را تشکیل میدهد که خود نمودار تساوی حقوق زن و مرد و اهمیت تعلیم و تربیت هر دو جنس در این دیانت است. دین را سبب و موجب دوستی و یگانگی میداند و بیدینی را بهتر از آن میداند که شخص پایبند دینی خشن، پیکار جوی وانحصار طلب باشد و جز پیروان خود دیگر مردم را نجس و کافر و در خور مرگ بداند. سیاههء این تعالیم و نو آوریهای دیانت بهائی میتواند کتابی را در بر گیرد. نوآوریهایی که در هیچ یک از ادیان پیش نظیر آن دیده نشده است. به دلیل آنکه دیانت بهائی برای زمانهای دیگر و دورانی تازه در تاریخ بشر آمده طبعا باید مشکلات امروز را در نظر گیرد.
ولی این تعالیم از اصول روحانی که لازمهء هر دیانتی است خالی نیست. اعتقاد به خداوند یکتا، لزوم نیایش و دعا و مناجات برای نیرو گرفتن قوای روحانی، اعتقاد به وجود روح انسانی جدا از کالبد انسان، و اعتقاد به جهان بعد از مرگ (جهانی که هیچکس از آن خبر ندارد و هیچ تعریفی شایستهء آن نیست)، و دیگر تکالیف روحانی از جمله تعالیمی است که دیانت بهائی را در این بخش با ادیان دیگر مشترک میدارد
کسروی تعجب میکند که چرا در آثار بابی و بهائی از گمراهیهایی چون شیعیگری، شیخیگری و غیره سخن به میان نیامده و با آن مبارزه نشده است. اولا باید گفت که دو دیانت بابی و بهائی قیامهایی برای تغییری اساسی و بنیادین در تمامی نهادهای اجتماعی و اعتقادی جامعه بود، نه برای اصلاح وضع طبقهء اجتماعی و دین خاصّی. در مورد ایران، در مجموع این دو نهضت بزرگ دینی برای اصلاح جامعهای بود که قرنها در چنگال خرافات دست و پا میزد. به جای ترقی و پیشرفت رو به پسگرد و ارتجاع داشت و هیچ راهی برای خارج شدن از غرقابی که در آن دست و پا میزد نمییافت. با رهنمودهایی که در این دیانت هست خود به خود با هر نوع پسروی و خرافاتگرایی مقابله شده است. آثار بهائی در محکوم ساختن عزلت و انزوا و گدایی و تنبلی و کشیدن افیون و پایبندی به خرافات از سویی، و از سوی دیگر تشویق به تحصیل علم و پیشرفت و ترقی جامعه آنقدر فراوان است که نیازی به نقل آن در اینجا نمیبینیم.
آیا کسروی میپنداشته که کسی میتواند هم بهائی باشد و هم علیاللهی؟ هم بهائی باشد و هم به خرافات شیعهگری پایبند بماند؟ چنین نیست.
دیگر آنکه بر خلاف ادعای کسروی، بهاءالله در آثارش هیچگاه به ستایش و بزرگداشت خود نپرداختهاند بلکه اغلب با عناوینی مثل «این غلام»، «این عبد» و «این مظلوم» و نظایر آن در مورد خود سخن گفتهاست. اگر به ظاهر در برخی آثار بهاءالله به تجلیل از خود بر میخوریم، در واقع این تجلیل از آیین الهی و پیام آسمانی است که او حامل آن در این عصر بودهاست. هر کس کمی با فارسی و عربی آشنا باشد این تفاوت را به آسانی در آثار او میبیند. ولی این امر بدیهی از نظر کسروی با آن معلومات وسیع فارسی و عربی سهواً یا عمداً دور مانده است.
کسروی مینویسد:
یک کار بسیار زشت بهاءالله نام خداییست که بروی خود گذارده. در آغاز اقدسش در این باره چنین میگوید:
«ان اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بکل الخیر و الذی منع انه من اهل الضلال و لو اتی بکل الاعمال.»
میگوید: «نخست چیزی که خدا به بندگان خود بایا [واجب و ضروری] گردانیده شناختن منست که از سوی او فرهش (وحی) آوردهام و در آفریدن جهان و در گردانیدن آن جانشین خدا بودهام.»
بهاء که به دعوی «من یظهره اللهی» برخاسته و خود را پیغمبر بزرگی شناخته... نام خدا به خود بسته میگوید: من جانشین خدا در آفریدن جهان بودهام.
بهائیگری ص ۴۸
کسروی که به عربی دانی خود میبالد در اینجا نیز ترجمهء غلط و ناقصی از اولین جملهء کتاب اقدس ارائه میدهد که فقط ناآگاهان را بکار آید. ما ناچار باید ابتدا نظری به ترجمهء درست این جمله بیاندازیم:
نخستین دستوری که خداوند بر بندگان خود بنوشت شناختن محل اشراق [خاستگاه] وحی و سرچشمهء احکام اوست. یعنی کسی که نمایندهء خداوند است در عالم امر او [دیانت او] و جهان آفرینش او.
مفهوم این جمله به طور روشن آنست که انسان باید پیامبر و برگزیدهء عصر خود را بشناسند و بداند آنچه او آورده از جانب خداوند است نه از جانب خودش. این آیه بیانگر اصلی کلی میباشد که در مورد همهء پیامبران صادق است. اما کسروی اینطور به خواننده القاء مینماید که بهاءالله خود را جانشین خداوند و شریک در خلقت زمین و آسمان دانستهاست.
کسروی در وارد آوردن این اتهام تنها نیست. بسیاری دیگر از آنانی که مبارزه با دیانت بهائی را وجههء همت خود قرار دادهاند همین موضوع را با استناد به چند بیان از باب و بهاءالله دستاویز حمله قرار میدهند و ادعا میکنند که ایشان به خود نسبت خدائی دادهاند. لذا بجاست که بحث کوتاهی در این زمینه مطرح سازیم تا ریشهء این کج فهمی روشن گردد.
بر طبق تعالیم بهائی ذات خداوند قابل شناسایی نیست، هیچ زبان و بیانی قادر به وصف خداوند نیست و هیچ تفکّری نمیتواند خداوند را درک کند زیرا آنچه در مورد خداوند گفته و نوشته شود محصول افکار محدود و افق کوتاه فهم بشری است و ارتباطی با عالم حق ندارد. بهاءالله در بیانی شناسائی ذات پروردگار را غیر ممکن دانسته و حتی شناسائی کامل یکی از آفریدههای او را نیز غیر ممکن میدانند تا چه رسد به درک حقیقت ذات حق. از بیانات بهاءالله:
چه قدر غنی و مستغنی بوده ذات منزّهش [وجود پاکش] از عرفان [شناسائی] ممکنات، و چه مقدار عالی و متعالی خواهد بود از ذکر سکّان ارضین و سموات...[ساکنان زمین و آسمان]. اگر جمیع صاحبان عقول و افئده [قلبها] ارادهء معرفت [شناسایی] پستترین خلق او را علی ما هو علیه [آن طور که شایسته است] نمایند جمیع خود را قاصر و عاجز مشاهده نمایند تا چه رسد به معرفت آن آفتاب عزّ حقیقت و آن ذات غیب لایدرک [ذات ناپیدای درک ناشدنی].۱
ستایش بینندهء پایندهیی را سزاست که به شبنمی از دریای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و به ستارههای دانایی بیاراست ...اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکیزه از هر گفته و شنیده. بینایی و دانایی گفتار و کردار را دست از دامن شناسایی او کوتاه. هستی و آنچه از او هویدا این گفتار را گواه. ۲
در جای دیگری مینویسد:
هر که ادعای شناسائی ذات خداوند را بنماید جاهلترین مردمان است. تمام ذرّات عالم او را تکذیب میکنند و زبان راستگو و امین من گواه آنست. ۳(ترجمه)
نه تنها مردم عادی بلکه پیامبران و اولیاء نیز قادر به شناسائی ذات خداوند نبوده و نیستند و بر این نکته اعتراف و اقرار میکنند. از بهاءالله است در کتاب ایقان:
جمیع انبیاء و اوصیاء و علماء و عرفاء و حکما بر عدم بلوغ معرفت آن جوهرالجواهر [خداوند] و بر عجز از عرفان و وصول آن حقیقةالحقایق [خداوند] مقرّ و مذعنند [اعتراف دارند].
از این قبیل بیانات فراوان است و میتوان نظایر آن را در هر یک از مجموعههای الواح یا بیانات بهاءالله و عبدالبهاء یافت.
از سوی دیگر خداوند را نیز حتّی به صفاتی مثل دانا و بینا و توانا و غیره نمیتوان شناخت. صفات ساختهء ذهن و فکر ماست و محدود در معنی و مفهومی خاص میباشد. مثلاً چون جهل و کوری و نادانی را نقص میدانیم لذا خداوند را دانا و بینا خطاب میکنیم حال آنکه به هیچوجه قادر به درک دانائی و کمال خداوند آنچنان که در عالم حقیقت هست نیستیم. از سخنان عبدالبهاء:
ما از برای حقیقت الوهیت اسماء و صفاتی بیان کنیم و به بصر و سمع [بینایی و شنوائی] و قدرت و حیات و علم ستایش نمائیم. اثبات این اسماء و صفات نه به جهت اثبات کمالات حق است. بلکه به جهت نفی نقائص است. چون در عالم امکان نظر کنیم مشاهده نمائیم که جهل نقص است و علم کمال. لهذا گوئیم که ذات مقدّس الهیّه علیم است. و عجز نقص است و قدرت کمال، گوئیم که ذات مقدس الهیه قادر است. نه این است که علم و بصر و سمع و قدرت و حیات او را کماهی [آنطور که باید] ادراک توانیم، زیرا آن فوق ادراک ماست.۴
با توجه به مراتب بالا باید گفت در اعتقاد بهائی خداوند را فقط میتوان در پیامبران و فرستادگان او که به روح ممتاز قدسی مزین هستند شناخت. آنان برگزیدگانی هستند که میتوانند مانند آیینهای شفّاف جلوهگاه نور پاک خداوند قرار گیرند و بیانگر ارادهء او و وسیلهای برای رساندن فیض او به بشر باشند.
به بیان عبدالبهاء:
...آن نور حقیقت [خداوند] در آن فرد کامل [پیامبران، مظاهر ظهور] در نهایت تلألو و لمعان [درخشندگی و نور]. بلکه شمس حقیقت به صورت و مثال و حرارت و ضیاء در آن جلوه کرده.۵
مقصد این نیست که آفتاب حقیقت از علوّ [جایگاه بلند] تقدّس خود نزول کرده و داخل در این آیینه شده. زیرا دخول و خروج از خصائص اجسام است و حقیقت الوهیت مقدّس [پاکتر، برتر] از این اوصاف. بلکه مقصود این است که انوار شمس حقیقت در مظاهر الهیه در نهایت جلوه و ظهور است. این است حقیقت بیان الوهیت.۶
بدین ترتیب اگر در بیانات بهاءالله و یا دیگر فرستادگان خداوند به جملهای برخوردیم که معنای الوهیت از آن بر آید منظور درخشش نور الهی بر قلب آن برگزیده و بیان ارادهء خداوند بر زبان اوست. نه آن که از «خداوند» هیکل بشری اراده گردد. به بیان عبدالبهاء رابطهء پیامبران با خداوند مثال رابطهء آفتاب با آیینه است. همانطور که آفتاب هرگز از مقام بالای خود وارد آیینه نمیشود، ذات خداوند نیز هرگز وارد بدن بشری پیامبر نمیشود. بلکه به مانند اشعه آفتاب که از افقهای بسیار دور بر آیینه میتابد، اراده و خواست و پیام خداوند از مقام قدسی و درکناشدنی خود بر آیینهء وجود پیامبر درخشش مییابد :
اگر شمس با تمام جمال و جلال و کمالش در این آیینهء صافیه ظاهر و باهر شود تنزل از عالم بالا و سموّ مقام [مقام بلند] خود ننموده و در این آیینه حلول ننموده بلکه لم یزل [همواره] همیشه در علوّ تقدیس و تنزیه [بالاترین درجه تقدس و پاکی] خود بوده و خواهد بود...۷
در فلسفهء بهائی از این نوع تجلّی فقط یک معنی اراده میگردد و آن نابودی و فنای کامل پیامبر در آستان الهی و کنار گذاردن ذات و شئونات و اراده و شخصیت خود و باز نمودن قلب خویش بر تابش خورشید معنوی است.۸
صدها مناجات در آثار بهائی در ستایش خداوند و شهادت به فردانیت و وحدانیت او و اینکه جز او خدایی نیست و در فهم مقامش همه عاجزند نشان روشن این مدعاست.
فیالحقیقه خدایی که ذات خویش را در هیکل بشری مجسّم سازد بر وفق تعالیم حضرت بهاءالله فیالحین نسبت خدائی از او منقطع میگردد... تجسّم خداوند در عالم کون نیز مانند عقاید وحدت وجود و تجسّم خداوند به صورت انسان مخالف عقیدهء اهل بهاء و غیر قابل قبول است و حضرت بهاءالله هر یک از این دو عقیده را در ضمن الواح و آثار خود بالصّراحه ردّ و بطلان آن را بیان میفرمایند... از جمله عقاید اساسیّهء اهل بها که باید همواره مورد توجّه بوده بهیچوجه انحراف از آن حاصل نگردد آنست که حضرت بهاءالله ... یکی از مظاهر الهیهایست که با حقیقت غیبیّه ذات الوهیت بکلی متفاوت و متمایز است. ۹
یادداشت ها
۱ - مجموعهء الواح مبارکه چاپ مصر، ص ۳۰۹.
۲ – همانجا، ص ۶۰-۲۵۹.
۳- سورهء هیکل، کتاب مبین ص ۲۶
۴ - مفاوضات عبدالبهاء ص ۱۱۲.
۵ - خطابات عبدالبهاء. جلد ۱ ص ۵۹ .
۶ - خطابات عبدالبهاء جلد ۱ ص ۵۹-۶۰
۷ - مکاتیب عبدالبهاء ج ۲، ص ۲۷۹-۲۸۰
۸ - رابطهء الوهیت و مظاهر ظهور الهی (پیامبران) در بسیاری از آثار بهائی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. از جمله در کتاب فرائد اثر ابوالفضل گلپایگانی؛ الوهیت و مظهریت، جلد دوم اثر دکتر علیمراد داودی، به کوشش دکتر وحید رافتی، ۱۴۸ بدیع/ ۱۹۹۱ میلادی، موسسه معارف بهائی کانادا؛ گفتگویی دیگر با یک دوست مسلمان، به قلم آقای روحالله مهرابخانی، مجلهء پیام بهائی شمارههای فوریه و مارچ ۱۶۲/۱۶۳ بدیع (۲۰۰۶).
۹- دور بهائی، اثر شوقی ربّانی (ولی امرالله)، نشر سوم آلمان ۱۴۴ بدیع – ۱۹۸۸ میلادی، ص ۲۷، ۳۰