فصل هفتم: ایرادهای کسروی به آثار عربی بهاءالله
کسروی پس از تاختنی توهینآمیز به سبک آثار عربی باب و بهاءالله، و آماده نمودن خواننده برای پذیرفتن استدلالهایش، نیش حمله را متوجه لوح احمد که از قلم بهاءالله صادر شده نموده است.۱ این لوح به زبان عربی است و برای شخصی است که در کشوری عرب زبان زندگی میکرده است. کسروی با نقل یکی دو جمله از آن لوح به شرح غلطهای دستوری – اعم از صرف و نحو – و اشتباهاتی که در نقل کلمات به کار رفته میپردازد و با لحنی عتابآمیز و آمیخته به بد زبانی، بهاءالله را به خاطر عربی نویسی او مورد سرزنش قرار میدهد.
در اینجا برای آنکه به تفصیل نگراییم و هر ایراد کسروی را مورد بحث لغوی و دستوری قرار ندهیم ناچاریم اساس و شیوهء کار کسروی را در ایراد و اعتراض به سبک عربی آثار بهائی به خوانندگان بنمایانیم.
میدانیم هر لغتی در هر زبانی باری از معانی و مفاهیم گوناگون بر دوش دارد. این معانی گاه با یکدیگر کاملا متفاوتند و گاه به نحوی ظریف مفهوم و معنای اندک متفاوتی با مفهوم رایج آن میگیرند. مفاهیمی از این گروه با آنکه تفاوت بسیار کم با معنای اصلی دارند نمیتوانند جایگزین آن شوند. مثلا واژهء «توانستن» که همگان به معنای آن آشنا هستیم میتواند در مفاهیم زیر معنی شود: ۱– توانائی انجام کاری: میتوانی صد تومان به من قرض بدهی؟ و یا: توانم آنکه نیازارم اندرون کسی / حسود را چه کنم کو به رنج خویش در است. (سعدی). ۲- سزاوار و شایسته بودن: میتوان او را بزرگترین شاعر ایران دانست. و یا: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد / شعری بخوان که با او رطل گران توان زد (حافظ). ۳ – امکان داشتن، شدن: اوضاع نمیتواند عوض شود. و یا ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد (حافظ). ۴ – اجازه داشتن: میتوانم فردا اتوموبیل شما را ببرم؟
در هر واژهنامه، سوای آنکه عربی یا انگلیسی یا فارسی باشد، میتوان مثالهای فراوان در این مورد پیدا کرد. اما زبان عربی ویژگی دیگری نیز دارد و آن وسعت میدان معانی برای یک واژه، و یا حضور واژههای گوناگون برای رساندن یک مفهوم و یک معنا و تغییر شکل و صرف دستوری واژه در هر یک از این موارد میباشد.
کسروی با استفاده از همین دو موضوع نیش حمله را متوجه برخی از متون عربی در آثار بهائی نموده و آنها را اشتباه و مخدوش خوانده است. واژههایی که مورد استفاده بهاءالله و مورد فهم و درک مخاطب نامه بوده اشتباه خوانده و با تندی و پرخاشی بی دلیل میگوید بهاءالله میبایست بجای این واژهها چیز دیگری مینوشت. برای تفصیل خوانندگان را به بخش یادداشتهای این فصل رجوع میدهیم.۲
در اینجا اشارهای را دربارهء علت و سبب اعتراضی که مخالفان این آیین در سبک آثار بهائی راه انداختهاند لازم میدانیم.
سبب این گونه اعتراضات، اعتقاد مسلمین به بلاغت و فصاحت قرآن است که قرآن را مَثَل اعلای سخندانی و در اوج بلاغت میدانند و هیچ متن دیگری را با آن برابر نمیشمارند. بر اساس این باور، معجزهء پیامبر اسلام همانا فصاحت کلام اوست. تصور منتقدین از سبک آثار بهائی آنست که آن متون نیز باید کاملاً در لحن و کلام قرآن باشد تا کامل و صحیح جلوه کند. آثار عربی بهائی، با هزار و چهار صد سال فاصله از زمان پیامبر، طبعاً با سبک قرآن تفاوت دارد لذا برای این گروه کوچک، که کسروی یکی از ایشان بود، این آثار قابل پذیرش نیست و به دنبال دلایلی برای خدشهدار ساختن آن میگردند.
در مورد سبک قرآن و معجزه بودن آن باید گفت که در زمان پیامبر، اعراب شبه جزیره از طریق آشنایی با اقلیتهای مسیحی و یهودی عرب که در آنجا زندگی میکردند، و سپس از طریق آیات قرآن، با مندرجات انجیل و تورات و با سنّتِ آوردن معجزه توسط موسی و عیسی آشنایی پیدا کردند. در تورات و انجیل معجزاتی مثل شکافتن دریا و گذشتن از آن، تبدیل عصا به مار، پر کردن روی زمین از قورباغه، و یا شفا دادن بیماران، زنده ساختن مردگان و تبدیل آب به شراب و غیره آمده است. اما در قرآن سخنی از معجزات پیغمبر نیست و بشهادت آیات گوناگون آن، هر بار که اهل قریش و دیگر اعراب، از حضرت محمد، به سنت پیامبران قبل، تقاضای معجزه نمودند، آیههایی نازل میشد مبنی بر این که حجّت من کلام من است، من بشری مثل شما هستم فقط به من وحی میرسد، انا بشر مثلکم یوحی الیه، اگر همه حتی جن و انس جمع شوند قادر به آوردن آیهای مانند قرآن نخواهند بود، شما معجزات [پیامبران] پیشین را دیدید و ایمان نیاوردید و امثال آن.۳
آنگاه بزرگان و دانشمندان قریش که دستشان از دیدن معجزه کوتاه شده بود و این سخنان را دربارهء اهمیت آیات قرآن میشنیدند شروع به اعتراض بر کیفیت آیات قرآن و سبک و اشتباهات آن نمودند. حتی کار را به آنجا رساندند که پیامبر را شاعری مجنون خواندند چنانچه در قرآن آمده است: «و یقولون اَئنّا لَتارکواء الهتنا لشاعر مجنون. یعنی: و میگفتند آیا ما برای خاطر شاعر دیوانهای دست از خدایان خود برداریم؟» (صافات، ۳۶ ). نضر بن حارث یکی از بزرگان قریش که در دشمنی و کینهورزی با پیامبر معروف است در سفری که برای تجارت به ایران نمود برخی از افسانهها و اساطیر کهن ایران را به عربی ترجمه نمود و به سبک قرآن بر قریش خواند و ادعا کرد که شیرینتر و بهتر از قرآن آورده است. به همین جهت آیهای بر پیامبر نازل شد که «و اذا تُتلی علیهم آیاتُنا قالوا قد سمعنا لو نَشاءُ لَقلنا مثل هذا اِن هذا الّا اساطیرُ الاولین (انفال، ۳۱). یعنی: چون آیات بر ایشان خوانده شود گویند شنیدیم، اگر خواهیم توانیم چون او بگوییم و مانند این کلمات بیاوریم، نیست این آیات مگر افسانهء پیشینیان و قصههای گذشتگان.»
در قرنهای متوسط اسلامی به تدریج که لغت عرب نضج و قدرتی یافت و دستور زبان عربی بر اساس معیّن (و بیشتر در تطبیق با قرآن) تدوین یافت، آثاری از نظم و نثر عربی نوشته شد و بزرگان عرب با شعر و شاهکارهای ادبی عصر خود آشنا شدند. آنگاه این پرسش پیش آمد که پایگاه قرآن در مقابل این آثار چیست؟ از آنجا که در نفوذ کلام قرآن و محبوبیت آن در بین عامّهء خلق تردیدی نبود اینان بر این فکر متّفق شدند که محبوبیت و معجزهء قرآن در فصاحت و بلاغت آنست.
در آیات قرآنی خصایل متعددی برای کلامالله آمده از جمله آنکه قرآن «کتاب رحمت و موعظه است» (عنکبوت، ۵۲)؛ «نذیر (بیمدهنده و ترساننده [از عذاب آخرت] است» (عنکبوت ۵۱) و امثال آن. اما نه در خود قرآن، نه در صدر اسلام و نه در قرون اوّلیهء اسلامی در هیچ متن یا روایت یا حدیثی سخن از فصاحت و بلاغت قرآن نمییابیم.
میسیونرهای مسیحی که در قرنهای اخیر بر اسلام ردّیه نگاشتهاند موضوع فصاحت قرآن را مورد اعتراض قرار داده استدلال مینمایند که فصاحت و بلاغت در یک اثر چیزی نیست که بتوان آن را اندازه گرفت و یا با مقایسه با دیگر آثار ارزشمند برای آن ارج و مقامی معین کرد. هر اثری هر قدر هم که از سوی گروهی فصیحترین و بلیغترین و شیواترین سخن تلقی شود باز ممکن است در قرنی دیگر و در نظر گروهی دیگر آن درجه از والائی و شیوایی سخن را نداشته باشد. در ثانی اگر فصاحت و بلاغت کلام کسی بخواهد دلیل درستی ادعای پیامبری کسی قرار گیرد، باید کسی اهل علم و ادب باشد و سالیان دراز به تحصیلات پردازد تا بتواند با مقایسه در متنهای ادبی قرنهای گوناگون قضاوت نماید که متنی برای تمام ادوار تاریخ بشر از فصاحت و بلاغت برخوردار است یا نه. اینان همچنین میگویند یک مسلمان چینی یا اندونزی یا پاکستانی که عربی نمیداند چگونه میتواند در مورد فصاحت قرآن قاضی باشد و بر آن اساس محمد را پیامبر خدا بداند؟ سوای میسیونرهای غربی، برخی از مسیحیان عرب در کشورهای مصر و سوریه، در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم کتابهایی در ردّ فصیح بودن قرآن و غلطهای دستوری آن تالیف نمودند. همین امروزه نیز در سایتهای کامپیوتری نه تنها از مندرجات و شیوه نگارش قرآن انتقاد میشود بلکه بحثهای گوناگون بین افراد مختلف در مورد اشتباهات گرامری آن کتاب در گیر است.
آنچه در بالا آوردیم برای بیان یک اصل تاریخی بود که در هر عصر، آنان که خود را صاحب علم و دانش و رهبر مذهبی میدانستهاند، با همین دلیل بر پیامبر عصر خود تاخته و او را بیسواد و فاقد دانش خواندهاند. کسروی و دیگر ردّیه نویسانی که به برخی آثار عربی بهائی اعتراض کردهاند باید در آن زمره دانست.
آثار بهائی تردیدی در معجزهء قرآن و فصاحت و بلاغت کلام آن روا نداشتهاند. اما به اعتقاد آنان معجز کلام قرآن تنها در لغات و واژههای قرآن و یا در ساختار دستوری و ادبی آن نیست. معجز کلام قرآن در آنست که کلام خداست و نفوذی بیمانند در قلب تودهء انسانها و مؤمنین به این دیانت و هدایت ایشان داشته است. آنان همین معجزه را در کلام مسیح و در کلام موسی و زردشت و بودا نیز میبینند. حتی آنکه از مسیح جز چند جمله در انجیل باقی نباشد، حتی آنکه موسی به لکنت زبان موصوف باشد، یا آنکه بودا یک خط هم بر روی کاغذ نیاورده باشد و زردشت گفتارش به صورتی ناقص پس از قرنها بر روی کاغذ آمده باشد. بدیهی است بهائیان آثار بهائی را نه تنها در حدّ خود فصیح و شیوا و بلیغ میدانند بلکه معتقدند به مانند آثار سایر پیامبران از معجزهء نفوذ در قلبها و از منطق و مفهومی عقلانی که موافق نیاز عصر است بهرهمند میباشد.
مزد صد شهید
دیگر از ایرادهای کسروی به لوح احمد بخشی است که به خوانندهء آن لوح مزد صد شهید وعده داده شده است.
کسروی در تعریف کلمهء شهید مینویسد:
کسی را گفتندی که در راه خدا (یا بهتر گوییم: در جنگهای اسلامی) کشته شود...اسلام به او ارج نهاده و مزدهای بزرگی در نزد خدا نوید داده...
سپس چنین ادامه میدهد:
بهاء میگوید: هر کس یک بار این لوح را بخواند، خدا به او مزد صد شهید خواهد داد. نخست باید پرسید چرا؟! مگر خواندن یک لوح چه سختی میدارد یا نتیجه بزرگی از آن بر میآید که چنین مزد بسیار بزرگی به خواننده آن داده میشود...
آنگاه پس از توهین دیگری به بهاءالله مینویسد:
چنین سخنی از یک بنیادگذار دین، ریشه دین خود را کندن است. چه در جایی که مردم توانند با خواندن یک لوحی مزد صد شهید گیرند و در زندگانی آینده جایگاه بسیار بلندی یابند، چه نیازی دارند که بکارهای نیک دیگر پردازند؟! چه نیاز دارند که از بدیها و گناهها پرهیزند؟!
بعد کسروی مینویسد:
کسانی که در جنگهای بابیگری در مازندران و زنجان و دیگر جاها کشته شدهاند فریب خورده و زیان بسیار بردهاند زیرا این بیچارگان یک شهید بیشتر نبودهاند و مزد یک شهید بیشتر نخواهند دریافت. ولی فلان جوان خوشگذران بهائی هر روزی یک بار لوح احمد خواهد خواند و هنگامیکه پیر شود و بمیرد، مزد صدهزارها شهید خواهد یافت..
کسروی پس از آوردن مثالهای ناواردی چنین ادامه میدهد:
در همان لوح احمد سوگند به خدا می خورد که اگر کسی در سختی باشد و یا دچار اندوهی گردد و این لوح را بخواند خدا او را از سختی و از اندوه رها گرداند... اين اندازه از جهان و از آيين گردش آن آگاه نمیبوده که بداند با خواندن لوح احمد يا حديث کساء کسی از سختی يا از اندوه بيرون نيايد، بداند که چاره سختی و اندوه را بايد از راهش کرد.
بهائیگری، صص ۵۱-۵۲
برای پاسخ به این ایراد کسروی دو راه داریم. یکی استناد به دهها حدیث اسلامی که در آن اقدام به کاری و یا بیان جملهای و زیارت مقبرهای را با اجر صد شهید و یا بخشیدن بهشت به ایشان برابر دانستهاند، و با نقل آنها بگوییم اگر این ایراد به لوح احمد وارد است به احادیث اسلامی هم وارد است. ولی ما به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست، این روش را نه علمی میدانیم و نه کافی.
راه دوم آنست که به دنبال پاسخی باشیم که با خرد موافق باشد و بتواند همگان را بکار آید. از اینرو باید ابتدا ببینیم احمد که بود، این لوح چه میگوید، و احمد چه کرده یا باید بکند که شامل چنین بخششی گردیده، و آیا مزد صد شهیدی که وعده داده شده مثالی نمادین(سمبولیک) از پاداش خدمتی بزرگ است یا واقعا کسی که این لوح را بخواند درست اجر ۱۰۰ نفر شهید را خواهد داشت، نه کمتر و نه بیشتر.
به این موضوع نیز خواهیم پرداخت که آیا در قریب ۱۴۰ سالی که از صدور لوح احمد گذشته بهائیان، آنطور که کسروی نوشته، همهء اصول و احکام و تعالیم بهائیت را به کنار نهاده و با خواندن آن لوح به انتظار پاداش صد شهید نشستهاند، و یا آن را نشان و رمزی از پاداش خدمتی بزرگ دانستهاند که در آن زمان به احمد (گیرنده لوح) وعده شده است.
توجه به این نکتهء اساسی ضروری است که الواح بهاءالله و عبدالبهاء را میتوان به طور کلی به دو گروه تقسیم نمود. یکی الواح عمومی که در اصول و تعالیم دیانت بهائی بیان شده و شامل اساس و بنیان آموزههای این دین است. دیگر الواح خصوصی که خطاب به شخصی معلوم، و یا بهائیان شهری مخصوص، و یا ناظر بر زمان و حرکت خاصی میباشد. این گروه از الواح بطور کلی از مضامین الواح عمومی بیبهره نیست و اغلب دارای جملات و بیاناتی که به روشنی اصول امر بهائی را تصریح میکند نیز میباشد. ولی در همان لوح شخص گیرنده به کار خاصّی، یا سفر به شهری و دادن پیامی مامور میگردد. به طور بدیهی آن بخش از لوح بر شخص و زمان مخصوص ناظر است و برای دیگران و یا زمان امروز نیست. همین امر در مورد دستورات کلّی که در زمانی خاص به جامعه داده شده صدق میکند.
مثلا در دورهای، عبدالبهاء بهائیان را به آموختن زبان اسپرانتو تشویق مینمود. آموختن اسپرانتو در دورانی که زبان انگلیسی مثل امروز زبان بینالمللی نشده بود فواید فراوان داشت، زبانی بود ساده که آموختنش موجب نزدیکی بهائیان شرق و غرب میشد. از جمله یک مستشرق اروپایی که در دهه ۱۹۳۰ از ایران دیدن کرده با تحسین و تعجب نقل میکند که در طالقان با روستائیان بهائی از زن و مرد به اسپرانتو گفتگو نموده است. حال آیا میتوان گفت که به استناد این گروه از الواح باید امروزه نیز بهائیان رو به آموختن اسپرانتو آورند؟ البته خیر، زیرا نظر عبدالبهاء تسهیل ارتباط بین بهائیان ایرانی و بهائیان خارجی با زبانی مشترک بوده و این امروز با انگلیسی حاصل است، نه آنکه اسپرانتو در دیانت بهائی از اهمیتی خاص بهرهمند باشد.
اینک به لوح احمد باز گردیم که در سال ۱۲۸۲ ﻫ. ق. (۱۸۶۵ م.) در ادرنه از سوی بهاءالله خطاب به ملّا احمد یزدی که در بغداد ساکن بود صادر گردید. توجه به تاریخ این لوح برای درک اهمیت مطالب آن ضروری است. قریب دو سال از زمانی که بهاءالله در باغ رضوان بغداد خود را صاحب امر و شریعت جدید معرفی کرد میگذرد و ظهور جدید با مشکلات فراوان روبروست. یکی جامعهء بابی که بزرگان و رهبران آن ازل را، خلیفه باب میدانستند، و اگر چه رهبری جامعه را در دست «جناب بهاء» میدیدند اما دریافت و جذب ظهوری تازه، و نسخ دورهء بیان را تاب نمیآوردند. مشکل دیگر رساندن پیام جدید به مسلمانان و تبلیغ آنان به آیین نو بود که جز کلمهء «باب» و «بابی» با چیز دیگر آشنا نبودند، به طوری که دهههای متمادی پس از ظهور دیانت بهائی هنوز بهائیان را به طور کلی بابی میخواندند. شکل دادن به جامعهء جدید بهائی و تدوین اصول و قوانین این آیین و ادارهء آن، چه در بغداد و عثمانی و چه در ایران، مشکل بزرگ و حسّاس دیگری بود که رویاروی فرستادهء خدا قرار داشت.
سالها پیش از آن که بهاءالله به فرمان دولت عثمانی بغداد را به سوی استانبول و سپس ادرنه ترک نماید، او بابیان را در پرده و به طور ضمنی با فکر و توجه به ظهوری جدید آشنا میساخت. برخی از بابیان دل آگاه، با توجّه به این آثار، به مقام بهاءالله پی برده بودند. از جمله ملّا احمد یزدی که شیفته و آشفته، از بغداد قصد آمدن به ادرنه و اقامت در نزدیکی بهاءالله داشت. ولی بهاءالله با صدور لوح احمد به او نوشت که به جای آمدن به ادرنه در بغداد بماند (و یا به روایتی به ایران باز گردد) و مژدهء ظهور جدید را به دیگر بابیان برساند. ملّا احمد بدون درنگ سفر به ادرنه را کنار گذارد و به اجرای دستور مولایش پرداخت. کاری بسیار دشوار که نیاز به شجاعت و فداکاری و حزم و دوراندیشی بسیار داشت.
مندرجات لوح احمد، دشواری ماموریتی که بر عهدهء او گذارده شده بود به خوبی نشان میدهد. امروزه پس از گذشت دههها وقتی به این لوح مینگریم مطالب آن عادی و حاکی از اعتقادات اساسی بهائیان است. ولی در آن دوره که فقط اندک زمانی از اظهار ادعای بهاءالله میگذشت چنین نبود. بهاءالله در این لوح از سویی با مثالهایی نمادین (سمبولیک) اشاره به ظهور دینی تازه مینماید و از سوی دیگر به روشنی به ستایش ظهور باب میپردازد و او را سلطانالرسل [پادشاه پیامبران] و کتابش را امالکتاب [مادر کتابها] میخواند. از خود به کبوتری بهشتی یاد میکند که:
بر شاخههای درخت جاودانگی با آوازهای خوش قدسی پاکدلان را به قرار گرفتن به درگاه خداوند مژده میدهد و وارستگان را از این پیام آگاه میسازد. [این پیام] به درستی بزرگترین دیدگاه روشنی است که در کتابهای فرستادگان خدا دربارهء آن نگاشته شده و با آن حق از باطل جدا میگردد... این همانا درخت روح است که میوههای خداوند بلند مرتبه و توانا و بزرگ را به بار میآورد... این کبوتر در زندان شما را یاد میکند و بر او تکلیفی جز رساندن آشکار [این پیام] نیست.
سپس از احمد میخواهد که این لوح را حفظ کند و در ایام زندگانیش تلاوت نماید و در اجرای آن درنگ روا ندارد. در پایان برای کسی که آن را از صدق دل بخواند اجر و پاداشی بزرگ [در اینجا به طور نمادین برابر با اجر صد شهید] عطا مینماید و رفع سختی و اندوه خواننده لوح را بشارت میدهد.
در تاریخ ایران، پس از زردشت، فقط دو تن یعنی باب و بهاءالله بودند که به آوردن آیینی جدید برخاستند و تاسیس شریعتی تازه نمودند.۴ کار کوچکی نیست که کسی از جان بگذرد و در جامعهء مسلمان آن روز به تبلیغ دیانتی جدید پردازد. امروز نیز در ایران، نه تنها برخاستن به این کار مساوی با پاداش مرگ است، بلکه ترک اسلام و گرویدن به آئینی دیگر نیز همین مجازات را دارد. عجبی نیست که بهاءالله مقام کسی را که به این کار برخیزد بسیار والا دانسته و مزد او را با اجر صد شهید برابر دانستهاند.
اما در زبان فارسی آوردن اعدادی که نمایانگر عدد و شماری هنگفت باشد فراوان است. مثل هفت و هفتاد، چهل و چهار صد، ده هزار و بیست هزار و صدهزار. حافظ میگوید:
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرّم که نجوشم
و یا این بیت سعدی:
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
از این نمونهها در آثار بهائی نیز دیده میشود که به یک مثال از آثار عبدالبهاء قناعت میکنیم:
«ذرّهای از عصمت اعظم از صد هزار سال عبادت و دریای معرفت است.»۵ که در اینجا البته مقصود از «صدهزار سال عبادت» (که با توجه به عمر طبیعی انسان امری محال است)، بیان اهمیت عصمت و عفت است و نه چیز دیگر.
کسروی خواندن این لوح را از صمیم قلب، که سبب رفع اندوه خواننده شود مورد ایراد قرار داده و این حقیقت را نادیده انگاشته که بشر در طول تاریخ، دعا و مناجات را به عنوان وسیلهای کارساز و پر اهمیت برای درک نعمت و سعادت نزدیکی به خداوند و رفع اندوه و سختی زندگی به کار برده است. چرا خواندن لوح احمد با آن جملات زیبا چنین اثری نداشته باشد؟ چرا دیگر الواح بهائی چنین اثری نداشته باشد؟ تازه این نیز در حالی است که بنیانگذار دین پیروانش را به خردورزی میخواند، آنان را برای رفع مشکلاتشان به یافتن وسایل راهنما میشود و نه فقط توسّل و اعتقاد به دعا. شفای بیماران را نیز در دست طبیب حاذق میبیند نه دعا و نذر و نیاز و یا کمک گرفتن از رمالان و دعانویسان و ورد خوانان. بهائیان را در دهها نوشته به کار و عمل و کوشش فرا میخواند، کار را نوعی عبادت میداند. رسیدن توفیق را از جانب خداوند، موکول به اقدام و عمل میبیند، و دعا خواندن و دست بسته منتظر حل مشکلات ماندن را نهی میکند. نمونهای از این تعالیم را در زیر میآوریم:
ای بهائیان! بر هر یک از شما واجب شده است به کاری مثل صنعت و کسب و مانند آن اشتغال ورزید و ما این کار کردن شما را عین عبادت خداوند راستین قرار دادهایم... وقت خود را به بیکاری و تنبلی ضایع مکنید و به کاری اشتغال ورزید که خود و دیگران از آن بهره برید... بدترین مردمان در نظر خداوند آنانی هستند که بیکار مینشینند و از دیگران طلب مینمایند...
ترجمه از کتاب اقدس، آیه ۳۳
هر نفسی به صنعتی و یا به کسبی مشغول شود و عمل نماید آن عمل نفس عبادت عندالله [نزد خدا] محسوب .
بهاءالله، بشارات
نزد اهل بهاء افتخار به علم و عمل و اخلاق و دانش است ...
بهاءالله، کلمات فردوسیه
بر هر نفسی اشتغال به صنعت و کسبی فرض است. مثلا من حصیر بافی میدانم و شما صنعت دیگر، این عین عبادت است اگر با نهایت صداقت و امانت باشد و این سبب ترقی است ...
عبدالبهاء، از کتاب اخلاق بهائی، ص. ۴۸
البته کسروی بر سیرهء خود این بخش از تعالیم بهائی را بکلی نادیده میگیرد و از آن میگذرد. وی که اعتقادات همهء ایرانیان را بر پایهء خرافات و تنبلی و بیکارگی میداند حتی از یاد میبرد که فرهنگ اصیل ایران نیز فرهنگی پویا و جویاست و شخص را به کوشش و حرکت میخواند. شاهدش ضربالمثلهایی است رایج چون «از تو حرکت از خدا برکت»، و یا شعر معروف:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
*
تاریخ دیانت بهائی نشان میدهد که آنچه در بالا گفتیم برداشت طبیعی هر فرد بهائی از مندرجات این لوح و مفهوم و معنای سمبولیک پاداش مقرر در آن بوده است. دلیل این امر نیز این است که از زمان صدور لوح هزاران تن جان خود را در راه آیین جدید فدا کردند، خانهها و خانوادهها بر باد رفت و بهائیان حماسههایی آفریدند که تاریخ مانندش را ندیده است. در همهء این موارد اگر این بهائیان نیز برداشت کسروی را داشتند میتوانستند به آسانی از مهلکه برهند و با خواندن لوح احمد به پاداشی صد برابر شهادت برسند. اما حتی در یک مورد نیز چنین اتفاقی نیفتاد و همین یک نکته میتواند بهترین پاسخ برای کسروی باشد.
یادداشت ها
۱ - برای دیدن متن لوح احمد به زبان عربی نگاه کنید به ادعیه محبوب، و برای متن عربی و ترجمهء فارسی نگاه کنید به: آموزههای نظم نوین جهانی بهائی، به کوشش موهبت سبحانی، صص. ۲۰۸- ۲۱۱
۲– پاسخ بهائیان به ایرادهای دستوری کسروی از لوح احمد در آثار افراد زیر دیده میشود که ما با استفاده از آن مختصری در اینجا میآوریم: فاضل مازندرانی، اسرارالآثار جلد ۵ ، ص ۱۰۳ به بعد؛ عبدالحمید اشراق خاوری، اقداح الفلاح، جلد ۱، ص ۶۶ به بعد.
کسروی نخستین جملهء آن لوح را نقل و چنین ترجمه نموده است:
هذا ورقه الفردوس تغنَّ علی افنان سدرة البقاء بالحان قدس ملیح. معنی آنکه: «این برگ بهشت است و آواز می خواند بروی شاخه های درخت کُنار باز ماندن (بقاء) با آهنگهای نمکدار پاکی (قدس).»
بهائیگری ص ۵۶
پیش از آنکه غلطهای دستوری که کسروی برشمارده و به این ترجمهء عجیب رسیده بیاوریم ترجمهء فارسی این جمله را نقل میکنیم تا خوانندگان با ذهن روشنتری موضوع را دنبال نمایند:
این کبوتر بهشتی است که بر شاخسارهای درخت جاودانگی (= بقاء) به آوازهای خوش قدسی میخواند.
کسروی آنگاه مینویسد:
در این جمله غلطهایی هست که یکایک میشمارم: ۱) «تغنّ» اگر به معنی «آواز خواندن» است باید بگوید: «تغنی». ۲) بایستی به سر «قدس» الف و لام آورد و بگوید «القدس» ۳) «ملیح» اگر صفت «الحان» است بایستی بگوید: «الملیحه». در این واژه دو غلط رخ داده: یکی آنکه بجای معرفه، نکره آورده. دیگری آنکه بجای مذکر، مونث یاد کرده از آن سوی خواندن برگ بروی شاخه ها چه معنی میدارد؟! آن بلبل است که بروی شاخهها خواند نه برگ. از این گذشته سدر درخت کُنار در عربیستان و جایی بی آب پیدا شود و اینکه در قرآن نامش آمده بهر آنست که درخت دیگری در عربستان کمتر شناخته میبوده. در ایران که این همه درختهای گوناگون میباشد و کمتر کسی درخت کُنار را دیده چه جای آن میبوده...؟
بهائیگری، ص ۵۶
کلمهء ورقه در عربی، بسته به آنکه چگونه تلفظ شود، معانی گوناگون به خود میگیرد. اگر بخوانیم وَرَقَه (به فتح اول و ثانی) به معنی برگ درخت است. اگر بخوانیم وَرِقَه (به فتح اول و کسر ثانی) معنای درخت پر برگ دارد، و اگر به فتح اول و سکون ثانی آن را وَر◦قَه بخوانیم آن نیز به معنای برگ است و آنان که با آثار دیگر بهاءالله آشنایند به آسانی در مییابند که منظور از برگ، برگ درخت فردوس است که در این لوح اشاره به «شجرهء طوبی» دارد، شجرهای که «سدرةالمنتهی» نام گرفته و قرآن نیز به آن اشاره دارد.
بدینترتیب این جمله اشاره به فرستادهء خداوند دارد که به قول اشراق خاوری پیام خداوند با زبانش به گوش مردم میرسد ... و مردم آن نغمهء آسمانی را از درخت ظهور [پیامبر] میشنوند. چنانکه حضرت موسی ندای الهی را از شجره مبارکه شنید. بدینترتیب معنای این جمله: شنیدن نغمات الهی از درخت قدسی [سدرةالمنتهی] از زبان ورقای بهشتی، و یا برگ قدسی آن درخت است.
دربارهء تبدیل معنای ورقه [برگ] به ورقا [کبوتر] در زیر اشاره خواهیم کرد.
کسروی در دنبالهء ایرادهای خود مینویسد: «آن بلبل است که بر روی شاخه خواند نه برگ». آنطور که در قرآن آمده حضرت موسی ندای الهی را از درخت شنید و اگر در لوح احمد به خواندن برگ اشاره شده منظور اعلام ظهور امری جدید و بدیع از همان درختی است که موسی نیز پیام خداوند را دریافت کرد، و این همان ندا است که بر اساس جملهء بعدی: «پاکدلان را به قرار گرفتن در جوار پروردگار و یکتا پرستان را به درگاه قرب خداوند مژده میبخشد». (از ترجمهء فارسی لوح احمد).
کسروی مینویسد سدر یا درخت کُنار در عربستان میروید. او این نکته را نادیده میگیرد که در اینجا مراد از سدره [سدرةالبقا] اشاره به درختی است به نام سدرةالمنتهی که بر اساس باورهای اسلامی در بالاترین مرحلهء خلقت یعنی آسمان هفتم روییده و حضرت محمد در شب معراج خود از آن گذشت و به حضور باری تعالی بار یافت. و این اشارهء ظریف حکایت از ریشه و حقیقت الهی این ظهور دارد. بر این درخت فرخنده ورقاء الهی نغمه میسراید و مژدهء پدید آمدن آیینی نو میدهد.
ایراد دیگر کسروی در این که به جای «تغنُّ» باید «تغنی» باشد نیز بیجاست. در پاسخ این اعتراض اشراق خاوری مینویسد:
در لغت عرب برای آواز هر موجودی لغتی خاص هست و چون کبوتر در هنگام آواز غنّه دارد یعنی آوازش از بینی است لهذا گفتهاند غنّ و تَغَن، و چون در آغاز لوح مبارک ذکر «ورقه» شده که [به خاطر شباهت لفظی] به معنی کبوتر «ورقا» گرفته شده است، بنابر این لغت خاص [نغمه سرایی] او را که در لغت عرب مصطلح است ذکر فرمودند و این خود از لوازم فصاحت کلام است ... به این معنی که برگ را تشبیه به ورقا فرموده و بعد لازمه ورقاء را که آواز است برای برگ ذکر فرموده که این همه از آثار فصاحت کلام است که در فن بیان و معانی در باره بلاغت و فصاحت تدوین شده است.
اقداح الفلاح، جلد۱، ص. ۶۷
کسروی همچنین کلمهء «ملیح» را به سخره «نمکدار» ترجمه نموده حال آنکه تمام واژهنامههای فارسی «ملیح» را «شیرین و خوش آیند» نیز ترجمه کردهاند و لغتنامهء دهخدا آن را با فصیح و گویا و خوش بیان نیز برابر دانسته است.
۳ – از اینگونه آیات در قرآن فراوان است از جمله نگاه کنید به: طه، ۱۳۳؛ بقره، ۲۳ و ۲۴؛ یونس، ۳۷، ۳۸ و غیره.
۴- مانی نیز در زمان ساسانیان چنین ادعایی داشت، ولی آیینش با مخالفت شدید موبدان زردشتی و کشتار مانویان روبرو شد. مانویان به آسیای مرکزی فرار کردند و قرنها در آنجا دیانت خود را پایداری نمودند. هماکنون برخی از دانشگاههای معتبر دنیا کرسی مانی شناسی و مطالعهء آثار مانوی دارند.
۵ – مکاتیب، جلد ۱، ص ۴۵۰